20 "آخرین ایستادگی" (Last Stand) برتر در دنیای کمیک

20-آخرین-ایستادگی-last-stand-برتر-در-دنیای-کمیک

با یک مقاله متفاوت، پر بار و جذاب برگشتیم!

مقدمه: توی داستان های ابرقهرمانی معمولا last stand های شگفت انگیزی یافت میشه.  last stand به یک نبرد نهایی عظیم گفته میشه که در آن یک شخص یا یک گروه از تمام قدرتی که داره برای دوام آوردن و شکست نخوردن استفاده میکنه و آخرین ایستادگی خودش رو نشون میده. شخص یا باید بایسته و بجنگه، یا کشته میشه. از این رو، last stand ها لحظات کمیکی مورد علاقه ما هواداران را شکل می دهند، لحظات الهام بخشی که نشان میدهند همیشه امیدی وجود داره. حالا ما در این مقاله قصد داریم به 20 تا از عظیم ترین last stand های تاریخ کمیک اشاره داشته باشیم.

 

-  مرگ «جانی استورم»

چاپ شده در شماره 587 كمیك "چهار شگفت انگیز" (مارس 2011)

سالها بود كه «جانی استورم» یا همان هیومن تورچ كمیك های "چهار شگفت انگیز" مثل یك جوان نابالغ، بذله گو و بی تجربه در عالم مارول به تصویر كشیده میشد. اما در قسمت آخر از داستان تحسین شده Three كه سال 2011 چاپ شد ، جانی استورم به قهرمانانه ترین شكل ممكن كشته شد. در واقع او در اقدامی جانفشانانه و برای اینكه جلوی یورش ارتش منطقه انرژی منفی (Negative Zone) را به كره زمین بگیرد به تنهایی در مقابل لشگری از موجودات عجیب و غریب قرار گرفت و جان خود را از دست داد . البته گفته میشود كه نباید جانی در زمانی كمتر از یكسال دوباره زنده میشد و برمیگشت تا از قدرت عاطفی این لحظه كم نشود ولی در هر حال مرگ او بسیار قدرتمند و احساسی از آب درآمد.

 

- نبرد پیتر پارکر  با نورمن آزبورن و کشته شدن او در راه محافظت از عزیزانش

نبرد پیتر پارکر  با نورمن آزبورن و کشته شدن او در راه محافظت از عزیزانش

درباره این داستان که به "مرگ اسپایدرمن" معروف است در این مقاله توصیحات داده شده است. در بخش پایانی پیتر پارکر دنیای التمیت در حالی که خسته و درمانده از نبردی بی امان با گروه شش خبیث دیده میشود با نورمن آزبورن (گرین گابلین)  مبارزه میکند. در انتها  مکالمه جالبی بین پیتر و نورمن انجام می‌شه:

پیتر: نقشه ات چیه آزبورن؟ می‌خوام بدونم. منو می‌کشی، بعد چی؟ پسرت که کشتیش با جادو زنده نمی‌شه. زندگیت به عنوان رئیس کمپانی با جادو بر نمی‌گرده. و مدل موی تو هم با جادو درست نمی‌شه.

نورمن: ولی به جاش تو رو میکشم!

پیتر: خوب اینم حرفیه.

و در همین زمان که پیتر نا امید شده بود مری جین با کامیونی که برداشته محکم به نورمن می‌زنه. پیتر برای نجات مری جین او را به بالای یک خانه می‌اندازد و کامیون را بر سر نورمن می‌کوبد. اما کامیون منفجر می‌شود و پیتر به عقب پرت می‌شود. بعد همه دور پیتر جمع می‌شوند ولی پیتر می‌گوید:

"اشکالی نداره، عوضش موفق شدم  . می‌بینید … موفق شدم. قبلاً نتونسته بودم  «عمو بن» رو نجات بدم . ولی در عوض شما رو نجات دادم. انجامش دادم...."

بعد پیتر از حال می‌رود و جانی می‌بیند که قلبش نمی‌تپد، پیتر و نورمن هر دو از دنیا رفته اند، یکی در کنار دوستانش و دیگری تنها و بدون ذره‌ای احترام. یکی از دلایلی که باعث دلخراش شدن این داستان می‌شود این است که هم چیز برای پیتر داشت خوب می‌شد. پیتر و مریجین دوباره باهم بودند، پلیس و قهرمانان دیگر به مردعنکبوتی احترام می‌گذاشتند، پیتر به دیلی‌بیوگل برگشته بود و جیمسون از او حمایت می‌کرد و ... واقعا یکی از بهترین داستان های مرد عنکبوتی و دارای تعدادی از بهترین و ماندگار ترین لحظات تاریخ اسپایدرمن بود.

 

20- برو و مثل یک خدا باش!

برو و مثل یک خدا باش!

او با نیرو های شیطانی جهنم متحد و یکپارچه شده و بر روی یورمونگارد -مار جهانی هراس انگیز- نشسته بود، در حالی سر جدا شده بالدر را با خنده ای وحشتزا به دست داشت و در پی هدایت الهه مرگ به قصد پایان دادن به جهان بود. این توصیف، تنها ذره ای از شدت رعب انگیزی آن لحظه را بیان میکند؛ لحظه ای که پادشاه لوکی راگناروک را به آزگارد آورد. این حادثه در کمیک Loki: Agent of Asgard به وقوع پیوست. نبردی که در گرفته است بسیار عظیم و سنگین می باشد. اما خوشبختانه اودین اسلحه جادویی قدرتمندی دارد که کابوس دشمنانش است. در میان این اغتشاش و تلاطم، ملکه فریا که پایان زندگی اش را به چشم دیده و نزدیک بودن آن را درک کرده، در پاسخ به پرسش یکی از یاران سپاهش چنین می گوید:

یکی از یاران اودین: ما که نمیتوانیم با آن ها بجنگیم، این امکان پذیر نیست. پس الان... الان چیکار کنیم؟

ملکه فریا: الان چیکار کنیم؟ خواهیم مرد، پسر. به خاطر آزگارد. ما مانند خدایان می میریم.

تمام آزگاردیان با برترین و پیشرفته ترین زره ها و سلاح های ممنوعه جنگی میدگارد مجهز شده اند تا قادر باشند در برابر ارتش بی پایان جهنم که هرکدام به اندازه یک خدا توانمند هستند، مقاومت کنند. در طی این نبرد آخرالزمانی، اودین که برای نابودی بزرگترین دشمنانی که آزگارد تا به حال به خود دیده مصمم شده است، با خنده ای مرموز گالاهورن -شیپور معروف اساطیر اسکاندیناوی- را به دست می گیرد و در آن فریاد می کشد:

اودین: این گالاهورن است! شیپور عظیمی که تنها یک بار به صدا در می آید، شیپوری متعلق به نبرد نهایی. دلاوران آزگارد! امروز، روزی است که آسمان و زمین متلاشی می شود، روزی که همه چیز از بین می رود [و در این غوغا و آشوب] اودین به شما فرمان می دهد: به پا خیزید!

با شنیده شدن سخنان اودین، دروازه های والهالا باز می شود، مردگان شجاع و دلیر آزگارد فراخوانده می شوند، نبرد آخرالزمانی آغاز می شود و سپس... دنیا به پایان می رسد.

 

19- واندروومن در برابر اهریمن مقاومت میکند

واندروومن در برابر اهریمن مقاومت میکند

در شماره پنجم داستان شوالیه های تاریک: متال شاهد نبردی فراموش نشدنی از واندر وومن هستیم. از لحظات جذاب و مهم کمیک میتوان به آن لحظه ای اشاره داشت که شخصیت خبیثی به نام "بت منی که میخندند" سر واندروومن را با اسلحه مرگبار خود هدف گرفته و با گلوله نامرئی اش او را بر زمین می اندازد. این شخصیت در حقیقت نسخه ای تاریک و خبیث از بت من می باشد که به سیارات و دنیاهای مختلف سفر کرده و ویرانی های بی شماری به وجود آورده است. او بالای سر واندر وومن می ایستد و درست زمانی که ارتش Barbatos در حال نزدیک شدن به آنان می باشند، دست از سر قهرمان مونث داستان ما برمیدارد و به او اجازه میدهد که از تمام تلاشش برای مقابله با دشمن استفاده کند.

بت منی که می خندد در خطاب به واندروومن: یک چیز درباره تو در تمام سیارات صادق و استوار است، اینکه حتی زمانی که تمام افرادت شکست خورده اند، زمانی که هیچ کس را دور و بر خودت نداری و کاملا تنها هستی، تا آخرین نفس سر پا می ایستی و میجنگی.

واندر وومن می ایستد و در مقابل هاوک گرل که شستشوی مغزی داده شده به نبرد میپردازد، او طناب حقیقت خود را دور مشتش می پیچاند، هاوک گرل را با ضربه ای سخت از پای در می آورد و او را به حالت طبیعی برمیگرداند. حال، واندر وومن یک جنگنده ماهر را در کنار خود دارد اما ارتش بی شمار دشمن قابل چشم پوشی نیست. او در حالی که میداند پیروزی آن ها غیر ممکن است، از یار خود چنین میخواهد:

هاوک گرل: ولی آن ها خیلی زیاد هستند، واندر وومن...

واندر وومن: کافیست! تنها یک کاری برای من انجام بده، فریاد بکش! [چرا که] فریاد بلند ما گوش Barbatos    و آن بت من خندان را کر میکند، آنقدر بلند فریاد بکش که آنان درک کنند این یک جیغ [از روی ترس] نیست، درک کنند این فریاد برای کمک نیست، هرگز چنین نبوده، بلکه عربده نبرد و فریاد یورش می باشد!

و اینگونه بود که واندر وومن عقب نشینی نکرد و با روحیه ای سرشار از امید و اراده، به سوی لشکر دشمن حمله ور شد. همچنین در اینجا، جا دارد به جمله ای اشاره داشته باشیم که "بت منی که می خندد" چندی قبل به واندر وومن گفت:

بت منی که می خندد: مردم "تولد" را پر سر و صدا و "مرگ" را بی صدا و آرام تلقی میکنند. تصورشان چنین است که هر چیزی با یک صدای بلند آغاز و با یک نجوای ضعیف به پایان می رسد. اما اجازه بده یک رازی را به تو بگویم، پایان ها همواره بلند ترین صدا ها را ایجاد میکنند.

 

18- رابین با سرنوشت خود مواجه می شود

 رابین با سرنوشت خود مواجه می شود

رد رابین -که همچنین با نام تیم دریک شناخته می شود- تصمیم گرفته است برای مدتی از فعالیت قهرمانی کناره گیری کند و به دانشگاه برود. او پسر جوان و باهوشی است که تا به حال بار ها شجاعت خود را اثبات و از شرایط سختی عبور کرده است، اما این بار قضیه فرق دارد! او به طور ناگهانی با لشکری هولناک از اشیا های پرنده خفاشی که تمام آسمان شهر گاتهام را پوشش داده اند، مواجه می شود. بنابراین، مجبور می شود به طور موقت تصمیمش را در رابطه با کنار گذاشتن حرفه ابرقهرمانی به فراموشی بسپرد و جلوی خطری که جان شمار زیادی از انسان ها را تهدید میکند، بگیرد. او در حال حاضر تنها کسی است که دانش و مهارت کافی را درباره سیستم کامپیوتر خفاشی دارد، پس باید برای هک و از کار انداختن این حجم انبوه از اشیا های پرنده مرگبار دست به کار شود. رابین برای نجات دیگران وارد دل خطر می شود، اتفاقی که در شماره 940 داستان Detective Comics  به وقوع پیوست و یکی از شجاعانه ترین لحظات این شخصیت را رقم زد. رابین در حقیقت قادر نبود اشیا ها را تا زمانی که ماموریتشان به سرانجام نرسیده، از کار بی اندازد، اما میتواند آن ها را دستکاری کند! او تصمیم میگیرد تمام آن ها را روی یک هدف متمرکز کند: خودش ! اینگونه دیگر نقاط شهر از خطر دور هستند. در پانل های بعد، رابین را در حالی که توسط توده وحشتناکی از پرنده های خفاشی محاصره شده، می بینیم. او می داند که مرگش نزدیک است، می داند که نمیتواند نامزدش را یک بار دیگر ببیند، میداند که نقشه اش برای رفتن به دانشگاه خراب شده است، اما از طرفی نمیتواند نسبت به جان مردم شهر گاتهام و اطرافیانش بی اعتنا باشد. پس در حالی که اشیا های خفاشی دور تا دور او را گرفته اند، چشم هایش را می بندد و زیر لب زمزمه میکند:

رابین: خیلی خب... خیلی خب!

او از جان خود میگذرد و سرنوشتش را در آغوش می گیرد.

 

17- اینطوری قرار نیست تمام شود!

 اینطوری قرار نیست تمام شود!

یکی از برترین لحظات قهرمان محبوب ما، هاکای در شماره 502 از سری انتقام جویان رقم خورد. روی کاور این شماره یک عنوان دلهره آور و غافلگیر کننده به چشم میخورد:

یکی از انتقام جویان قرار است کشته شود!

همینگونه هم شد، قولی که کاور این داستان به ما داده بود، عملی شد. در این داستان شاهد هستیم که ارتش متخاصم موجودات کری با ورود خود به زمین، تصویری از جهنم را به انسان ها نشان می دهند. بنابراین مثل همیشه، انتقام جویان باید وارد عمل شوند و از کره زمین در برابر تهدیدات بیگانه دفاع کنند. کری ها با خشونت هر چه تمام تر در حال تخریب و کشتار هستند تا اینکه سر و کله هاکای -عضو زبردست و خوش قلب انتقام جویان- پیدا می شود. او در حالی که خشاب های خود را با پیکان های انفجاری مرگبار پر کرده است، به سمت دشمن حمله ور می شود و با هر حرکت دست خود، جان یکی از آن بیگانگان را می گیرد. این برتری ادامه دارد تا زمانی که یکی از شلیک های دشمنان به تیر دان هاکای برخورد کرده و آن را به آتش می کشد. او در این لحظات دراماتیکی به هم تیمی های خود نگاهی می اندازد، مدتی درنگ می کند و سپس تصمیم خود را می گیرد. هاکای در حالی که قسمت پشتی کاستوم او شعله ور شده، قدرتمند تر از همیشه به سوی دشمن حمله می کند و فریاد میزند:

هاکای: اینطوری قرار نیست تمام شود!

او بر یکی از نیرو های کری غلبه کرده و او را تحت کنترل خود در می آورد، سپس می گوید:

هاکای: اینطوری تمام می شود!

او از جت پک سرباز دشمن استفاده کرده و خود را سوی سفینه جنگی کری ها پرتاب و آن را منفجر می کند. هاکای میتوانست به راحتی تیردان خود را بعد از آتش گرفتن از خود جدا کند، میتوانست از این معرکه خارج شده و جان خود را نجات دهد، اما تفاوت او با دیگران این است که او ایستاد، از جان خودش گذشت و جلوی مرگ هزاران نفر را گرفت.

 

16- آخرین ایستادگی نابود کننده ها

آخرین ایستادگی نابود کننده ها

چی می شد اگر فیلم های معروف تبدیل شوندگان خوب می بودند و مدام شکست نمی خوردند؟ اینطوری مسلما شاهد چیزی شبیه به داستان "تبدیل شوندگان: آخرین ایستادگی نابود کننده ها" می بودیم. نابود کننده ها - گروه جنگی منحصر به فردی که سرسخت ترین روبات ها در آن حضور دارند- باید اعضای گروه خود و یک سری اطلاعات حیاتی را از زندان فوق امنیتی Garrus-9که توسط روبات نیرومندی به نام Overlord   اداره می شود، بیرون بکشند. وضعیت وقتی خارج از کنترل می شود که Overlord به روبات های تحت کنترل خودش یعنیDeception ها فرمان می دهد که نابود کننده ها را از بین ببرید، بعد میتونید بروید! این داستان به معنای واقعی کلمه، آخرین ایستادگی نابود کننده ها در برابر روبات های بی رحم دشمن را نشان داد. نکته جالب این است که بر خلاف این که این کمیک درباره جمعی از روبات ها سخن می گوید، اما ویژگی های انسانی زیادی در آن ها یافت می شود، به طوری که به راحتی میتوانیم با آن ها ارتباط برقرار کنیم. توی این داستان، حتی شاهد هستیم که آیرون فیست (این شخصیت با اون قهرمان معروف مارول تفاوت دارد) بعد از اینکه مرگ فجیع و دردناک یک آتوبات را به چشم می بیند، دچار PTSD می شود (اختلال تنش زای ایجاد شده پس از یک حادثه و رویداد تلخ که به روان آسیب وارد می کند) همچنین میبینیم که چطور Deceptionها به خاطر ترسی که از فرمانده خود Overlord دارند، با چهره ای وحشت زده از روبات ها درخواست میکنند که آن ها را بکشند! اما هیچ کدام از این ها به تلخی نبرد نهایی نیست، جایی که روبات های قهرمان داستان، در یک تالار به همراه Deception ها به دام افتادند و سعی دارند تا با انفجار دیوار ها، راه فراری پیدا کنند. در این لحظه است که پایرو تصمیم شجاعانه ای گرفته و در برابر Deception ها می ایستد تا بلکه نابود کننده ها بتوانند فرار کنند. علی رغم اینکه دیگر روبات ها انتظار داشتند شاهد نبرد شگفت انگیزی از سوی پایرو در برابر Deception ها باشند، اما ایستادگی علیه آن ها با این تعداد کار آسانی نبود و پایرو هم به شکل دردناکی تیکه پاره شد.

 

15- فرانک کسل باید بمیرد!

 فرانک کسل باید بمیرد!

هشدار: این قسمت از مقاله ممکن است دارای عباراتی خشونت بار باشد.

در داستان Dark Reign: The List – The Punisher   می بینیم که نورمن آزبورن -رهبر سازمان شیلد- به تمام افراد نظامی گلایدر سوار خود به علاوه ولورین منحصر به فردی که در گروهش دارد (داکن) آماده باش داده و یک ماموریت مهم برای آن ها در نظر گرفته است: از بین بردن فرانک کسل. چیزی که در ادامه شاهد آن هستیم، نبرد وحشتناکی است که میان جهش یافته تقریبا نامیرای داستان ما و مردی که لباسش با تصویر یک جمجمه تزیین شده و چندان هم حوصله مردن ندارد، شکل می گیرد. این نبرد به جرئت یکی از خونین ترین و خشن ترین نبرد های کمیک های مارول است! داکن و پانیشر به جان هم می افتند، حتی توانایی ترمیم قسمت های آسیب دیده بدن داکن هم نتوانست پانیشر را از گاز گرفتن و فشردن لب پایینی داکن باز دارد! او سپس چاقوی برنده خودش را در بازوی داکن فرو میکند و بعد با استفاده از انگشت دستش، چشم داکن را از حدقه بیرون می آورد. نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که در واقع ماموران نورمن آزبورن موفق شدند پانیشر را گیر بندازند و حتی قادر بودند او را بکشند، اما داکن جلوی آن ها را گرفت چون میخواست یک تنه و با استفاده از چنگال هایش از پس این غول آدمکشی بر بی آید. فرانک در حالی که روی بدنش سوراخ های گلوله دیده می شود، آب های لجن فاضلاب شهر ازش چکه می کند و نصف پوست صورتش با ضربات داکن کنده شده است، همچنان مقاومت می کند و چاقویش را به سمت داکن نشانه می گیرد. نبرد تا جایی پیش می رود که داکن یکی از دستان فرانک را برش می دهد و خون فواره می کند! اما فرانک کسل باز هم تسلیم نمی شود و چاقویش را با دست دیگرش می گیرد و به حملات مرگبار خود ادامه می دهد تا اینکه داکن سر او را از بدنش جدا می کند. حال از فرانک کسل تنها تکه های نامتناسب گوشت و استخوان در کوچه ای تاریک به جای مانده است.

 

14- دارث ویدر خون به پا می کند

 دارث ویدر خون به پا می کند

در رویداد کراس اور Vader Down  دیدیم که چطور جنگنده TIE دارث ویدر در طی یک نبرد آسیب می بیند و از کار می افتد. این تقدیر دارک لرد باعث می شود که گردانی بی شمار از سربازان یاغی او را به طور کامل محاصره کرده و اسلحه های خود را به سمت او هدف بگیرند. اما آنان نمی دانند که واقعا گیر چه کسی افتاده اند:

سربازان یاغی: دارث ویدر! اسلحه هایت را بر زمین بی انداز [و تسلیم شو] تو به طور کامل محاصره شدی.

دارث ویدر: تمام چیزی که من با آن محاصره شده ام، ترس و مشتی مردان مرده است!

چیزی که در ادامه ماجرا شاهد آن هستیم، عینا همان صحنه "نبرد توی راهرو" در فیلم Rouge One   می باشد که خباثت و توانمندی لرد سیاه را به شکل خیره کننده ای نمایش داد. به عبارتی دیگر، دارث ویدر نه تنها تعدادی از سفینه های جنگنده دشمن را قبل از سقوط به آن سیاره نابود کرد، بلکه شمار زیادی از آن سربازان یاغی را هم با استفاده از قدرت و توانایی هایش به شکل دردناکی کشت. او از چاشنی های حرارتی مرگباری که با خود داشت، برای از بین بردن دشمنانش استفاده کرد. همچنین از شمشیر نوری معروف خود برای بدل اشعه های تانک و منحرف کردن آن ها به سمت خود سربازان بهره برد. هیچ چیزی و هیچ کسی نمیتوانست جلوی را بگیرد، حتی قوی ترین و مخرب ترین سلاح ها و بمباران ها نیز برای از پای در آوردن دارث ویدر کافی نبودند. بنابراین، بعد که او با لیا ملاقات میکند و بهش می گوید که امروز هزاران نفر را کشته، میدانیم که اصلا اغراق نکرده است!

 

13- جانی گیتار برای بار آخر می نوازد

جانی گیتار برای بار آخر می نوازد

در شماره 27 از داستان های Avengers: The Initiative   مشاهده می کنیم که جانی گیتار -جوان عشق موسیقی نه چندان مشهور و معمولا بازنده ای که دشمن سابق جهش یافته ای به نام دزلر محسوب می شود- بالاخره شانس این را پیدا می کند که به آرزویش برسد و شهرت و محبوبیت کسب کند، او برای دستیابی به این خواسته اش تصمیم می گیرد به گروه Initiative Shadow  ملحق شود. البته باید اشاره کنم که این نسخه از این گروه با ورژن اریجینال آن کاملا متفاوت است چرا که در ابتدا یک سری ماموران عملیات های سیاه اعضای تیم را تشکیل می دادند، اما این نسخه فعلی از گروه در واقع شامل شخصیت های درجه دو و کم اهمیت بود. آن ها در واقع استخدام شده بودند تا زندان منقطه انرژی منفی را که در چنگ عده ای از بیگانگان بود، پس بگیرند. اما از آن جایی که این گروه را ابرخبیث های بی رحمی تشکیل داده اند، پس مسلما نمیتوانند مقصود خیری داشته باشند. در این بین، جانی گیتار که از اهداف این تیم خبری نداشت، تصور می کرد که در یک قدمی تحقق آرزویش ایستاده است. اما بعد که متوجه می شود با چه گروه خطرناک و خبیثی سر و کار داشته، تصمیم می گیرد مقابله آن ها بایستد! اینگونه بود که نبردی بین آن ها در گرفت. او برای اینکه بهترین دوستش در معرض خطر قرار نگیرد، دست او را می شکند تا او را از صحنه نبرد خارج کند. تنها سلاحی که جانی در حال حاضر در اختیار دارد، قدرت گیتار و مهارتش در موسیقی "راک اند رول" می باشد! او برای بار آخر می نوازد و مطمئنا بهترین اجرایش را این بار در مقابل تجمعی از تبهکاران به نمایش می گذارد، اما خب در نهایت در مقابل چنین تجمع توانمندی کم می آورد. جالب بود که نویسنده این داستان، تصمیم گرفت پایان زندگی او را با قسمتی از موسیقی تام پتی (Tom petty) همراه کند که می گوید:

حتی بازنده ها نیز گاهی خوش شانس می شوند.

 

12- آخرین روز های زندگی پانیشر

آخرین روز های زندگی پانیشر

در این روز ها، هیچ چیز دیگر مانند قبل نیست. تنها چندین ساعت تا پایان مولتیورس باقی مانده است، اما این بدان معنا نیست که مجرمان می توانند از زیر مجازات و تنبیه فرار کنند، نه تا زمانی که کسی مثل پانیشر زنده است! این اتفاقات را میتوانید در شماره بیستم از داستان The Punisher    بخوانید، جایی که او شروع می کند به کشتن تبهکاران و کسانی که گمان می کند مستحق مرگ هستند. او بعد از اینکه یک بار پر از تبهکار را از بین می برد، تصمیم می گیرد که به سمت آخرین منطقه جنگی باقی مانده حرکت کند و هیچ ابرخبیثی باقی نگذارد. هنگامی که پانیشر با اعضای یک سازمان خبیث و جنایتکار به نام Black Dawn   وارد نبرد می شود، طرح هرسناک جمجمه شکلی را روی سینه اش برای دشمن به شعله میکشد تا همگان طعم مجازات و سنگینی فضای آخر دنیا را بچشند. همین موقع بود که رهبر این سازمان از ترس خود، صحنه را ترک میکند و پشت دو کودک سرباز پنهان می شود، اما اگر تا آن سر دنیا هم برود، باز نمیتواند از چنگال پانیشر فرار کند. بدین ترتیب، پانیشر به زندگی او با استفاده از یک چاقو پایان می دهد و می گوید:

پانیشر: به انتهای دنیا خوش آمدی!

حال پانیشر که بر اثر گلوله های اسلحه دشمن زخمی شده، توانسته است یک رهبر جنایتکار و افرادش را مجازات کند، اما هنوز هم کافی نیست! هنوز مدتی تا پایان واقعیت باقی مانده و او همچنان دنبال نبرد های بیشتری با کسانی که شایسته مرگ هستند، می باشد. حتی در حالی که پایان دنیا با سرعت دیوانه واری در حال نزدیک شدن به او می باشد، دست از مجازات جنیاتکاران بر نمی دارد.

 

11- محافظت از برج قلعه در برابر یورش آخرالزمانی

 محاقظت از برج قلعه در برابر یورش آخرالزمانی

این گزینه نسبتا متفاوت می باشد. در داستان Fables: The Last Castle   شخصیتی به نام Boy Blue     را در حال روایت داستانی مشاهده می کنیم، داستانی که ایستادگی شجاعانه سربازان و قهرمانان برای محافظت از دنیایشان را در برابر لشکر بی شمار دشمن بیان می کند. باید اعتراف بکنم که این داستان یک جورایی من را یاد نبرد نهایی شاهکار قسمت دوم ارباب حلقه ها می اندازد! رفته رفته این نبرد شدت می گیرد، دشمنان هجوم آورده بسیار بی رحم تر، بیشتر و قدرتمند تر از آن چیزی هستند که تصور می شد، بنابراین قهرمانان مجبور می شوند نقشه دیگری بکشند، آن ها تصمیم می گیرند با استفاده از کشتی Bluebeard عده ای را فراری و جانشان را نجات دهند. از این طرف، دلاوران به سختی در تلاش هستند که تا جای ممکن از برج قلعه محافظت و در برابر دشمن مقاومت کنند. آن ها در این جنگ به خوبی می درخشند و غیر ممکن ها را ممکن می سازند. در طی این نبرد آخرالزمانی، Britomart   را می بینیم که از پرتاب نیزه جادویی خودش برای کشتن ژنرال دشمنان استفاده میکند، او پیش از این اقدام با خود می گوید:

نقل قولی از Britomart: نیزه ی من میتواند هر هدفی را که اراده بکنم، پیدا کند. اگر ژنرال آن ها جایی در این میدان باشد، [پس باید بگویم که] این جانوران باید کشت و کشتارشان را بدون ژنرالشان جشن بگیرند.

سپس فرمانده دلاوران، کلونل Bearskin را مشاهده می کنیم که به آرامی در حال خونریزی است، اما او به همین راحتی تسلیم گابلین های بزرگی که او را محاصره کرده اند، نمی شود. در نهایت، این شوالیه توانمند را در حالی که یک تنه دارد از قلعه محافظت می کند می یابیم، او هزاران نفر از دشمن را با دستان خودش از بین می برد و کورسوی امیدی در دل ها پدیدار می کند، اما حقیقت این است که هیچ کس نمیتواند از مرگ فرار کند!

راوی داستان: او برای بیش از یک ساعت دوام آورد و من دیگر تصور می کردم که او میتواند تنهای تنها، پیروز نبرد باشد، تا زمانی که دشمن از اژدهای خود رونمایی کرد، گفته می شود که او پیش از این توانسته یک اژدها را بکشد، اما این بار نه!

 

10- شش مخفی تا پای جان می جنگند

شش مخفی تا پای جان می جنگند

در شماره 36 از داستان های شش مخفی، این گروه خبیث را در حالی که در یک انبار گیر افتاده اند و توسط عده ای از قهرمانان و پلیس ها محاصره شده اند، مشاهده می میکنیم. به آن ها گفته شده که باید تسلیم شوند و چاره ای جز این ندارند، اما "تسلیم شدن" چیزی نیست که آن ها چندان تمایلی به آن داشته باشند! در این بین، ددشات که قصد دارد اوضاع بیرون را بررسی کند و مطلع شود که دقیقا با چه تهدیداتی رو به رو هستند، با دو نسخه متفاوت از بت من مواجه می شود!

ددشات: جل الخالق! آن ها از کی تا حالا دو تا بت من دارند؟

با این حال آن ها ترجیح می دهند به مقاومت ادامه دهند و تسلیم نشوند، اینجاست که بین پیشنهاد می کند که دلشان را به دریا بزنند و مثل خدایان از این انبار بیرون روند. او حتی به هم تیمی های خود چندین آمپول قوی می دهد تا در این لحظات بتوانند از توانایی های خود، بهترین استفاده را بکنند. از طرفی، از آنجایی که ممکن است دیگر همدیگر را نبینند و این پایان کار آن ها باشد، به رفقای خود میگوید:

بین: جنگیدن و کشتن در کنار شما برای من افتخاری بوده است.

آن ها با تمام قدرتی که دارند، از انبار خارج شده و با نهایت خشونت به جنگ علیه دشمنان خود می پردازند، حتی با وجود اینکه می دانستند شانسی برای پیروزی ندارند اما تصمیم گرفتند این ماجرا را بدین شکل به پایان برسانند و یک Last Stand بی مانند را رقم بزنند.

 

9- بالاخره کلکت رو کندم!

بالاخره کلکت رو کندم!

در کراس اور عظیم Final Crisis بت من را مشاهده می کنیم که توسط دارک ساید -یکی از خطرناک ترین موجودات عالم- به دام افتاده و باید به قیمتی که شده است، شر او را از سر قهرمانان کم کند. در این نبرد نفس گیر همچنین می بینیم که بت من مجبور می شود قانون "استفاده از اسلحه، ممنوع" خود را بشکند و به یک تفنگ مرگبار به قصد کشتن دارک ساید مجهز می شود. اما مطمئنا یک ابر خبیث مانند دارک ساید به همین راحتی پا پس نمی کشد، شوالیه تاریکی امشب سر به سر یک قاتل تمام عیار گزاشته است. بنابراین او تصمیم می گیرد که یک بار برای همیشه به زندگی بت من پایان دهد و برای دستیابی به این هدف، اشعه های هولناک مرموز خود را به کار می گیرد. اما بت من سریع تر از همیشه عمل میکند و در یک چشم بهم زدن، با استفاده از اسلحه اش به سمت دارک ساید شلیک می کند. او در حالی که دارد از جسد دارک ساید فاصله می گیرد، لبخندی از غرور و پیروزی به لب دارد و آرام می گوید:

بت من: بالاخره کلکت رو کندم!

همچنین اینجا جا دارد که به یکی از جملات معروف آلفرد در وصف بت من اشاره داشته باشیم:

آلفرد: محل و موقعیت بت من ناشناخته است، ولی با این حال من میتوانم او را ببینم. او در چنگال نیرو های سرسخت و سنگدل و دشمنان بی شمار قرار دارد. جایی که امیدی وجود ندارد، جایی که به نظر می رسد هیچ چیز[ خوبی] باقی نمانده است. دشمن نگاهش را از او دریغ می دارد و برای ثانیه ای طولانی او را ناچیز می شمارد (برای دشمنان حتی یک ثانیه نیز برای دست کم گرفتن بت من، زمانی طولانیست!) اهمیتی ندارد که شب تا چه اندازه تاریک است، [چرا که در هر صورت] هیچ جایی برای پنهان گشتن شّر و پلیدی وجود ندارد!

 

8- هل بوی در برابر ملکه خون می جنگد

 هل بوی در برابر ملکه خون می جنگد

راگناروک به زمین آمده است. شاه آرتور سقوط کرده و در حوضچه وسیعی از خون حاصل از نبرد میان نجیب زادگان انگلستان و ارتش آخرالزمان که توسط وار (War) رهبری می شود، دراز کشیده است (وار، تجسم فیزیکی "نزاع" و "درگیری" در داستان های هل بوی است) در پانل های بعدی، داستان به نقطه ای می رسد که هل بوی وارد ماجرا می شود، جایی که او از برجی که پر از شخصیت هایی به نام  goatman می باشد، عبور کرده و تبر نبرد هایش را به سمت صورت بانوی دریاچه پرتاب میکند، او با این این کار نبردی را برای خود آغاز می کند که توانایی پیروزی در آن را ندارد. این وقایع در داستان Hellboy: The Sound and The Fury رخ می دهد. یکی از بخش های جالب نبرد زمانی است که بانوی دریاچه در حال فریاد کشیدن بر سر هل بوی و گفتن مونولوگ پایانی نبرد است، اما این غول قرمز رنگ داستان ما کم نمی آورد و به بانوی دریاچه می گوید:

هل بوی: ای بابا ! دهنت رو ببند دیگه!

هل بوی در حالی دارد زیر چنگال این اژدهای عظیم الجثه خون از دست می دهد، دوستش واسیلیسا را ملاقات می کند. او از هل بوی می پرسد که آیا برای اتفاقی که قرار است بیفتد، آمادگی دارد. هل بوی هم که درگیر جنگ سختی است، برای پیروزی تقلا می کند و از خنجر پرکلاغی که به دست دارد برای آسیب زدن به بانوی دریاچه استفاده می کند، اما نتیجه نبرد از قبل هم مشخص بود و متاسفانه هل بوی نمی تواند کاری از پیش ببرد. این جنگ نفس گیر با بیرون کشیدن قلب هل بوی توسط بانوی دریاچه به پایان می رسد.

 

7- گارد امپراطوری شی آر سد راه مردان ایکس می شود

 گارد امپراطوری شی آر سد راه مردان ایکس می شود

در شماره 137 از داستان های Uncanny X-Man  مشاهده می کنیم که اگر چه پروفسور ایکس توانست قدرت های مخرب فونیکس سیاه رو با استفاده از مدار شکن های ذهنی تحت کنترل در بیاورد، اما با این حال، امپراطوری شی آر جین گری را به دلیل نابودی یک سیاره به مرگ محکم کرد. بدین ترتیب مردان ایکس باید کاری می کردند تا جلوی مرگ یکی از برترین اعضای خود را بگیرند. وقتی که چارلز اگزاویر توسط کلاسوس در حال حمل شدن بود، تصمیم خود را گرفت و اعلام کرد که برای زندگی جین گری قصد دارد نبردی بین آن ها به راه بی اندازد. نبردی که میتوانست به سادگی منجر به مرگ بسیاری از افراد ایکس شود و نتیجه بسیار نامطلوبی را به همراه داشته باشد، این در حالی است که خود اگزاویر هم قصد شرکت در نبرد را نداشت. علی رغم اینکه این داستان منبع اقتباسی برای قسمت سوم فیلم های مردان ایکس با عنوان" آخرین ایستادگی" می باشد، اما چیزی که در ادامه ماجرا رخ داد کاملا با این فیلم فرق دارد. در ادامه ولورین را می بینیم که به دلیل علاقه اش به جین گری، بسیار نگران شده و در تلاش است که هر کاری برای جلوگیری از مرگ او انجام دهد. او حتی کلاسوس را به سمت جین پرتاب کرده و او را نقش بر زمین می کند تا بلکه بدین گونه بتواند جین را از صحنه نبرد خارج کند، اما تلاش هایشان بی فایده است. در نهایت جین گری تصمیم خود را می گیرد و فکر می کند که مرگ او میتواند این آشوب را به پایان رساند، این گونه بود که او توسط یک اسلحه اتوماتیک کشته شد و نبرد به انتها رسید.

 

6- مرگ سوپرمن

مرگ سوپرمن

داستان مرگ سوپرمن از داستان های معروف و ماندگار دنیای دی سی می باشد، طی این داستان سوپرمن با دشمن نیرومند و بزرگ جثه خود یعنی دومزدی مبارزه می کند و در نهایت، به شکلی دردناک در آغوش لوییس لین جان می دهد. مرگ قهرمانانه سوپرمن در جهان کمیک بازتابی طوفانی در سراسر دنیا به همراه داشت و نه تنها بزرگترین و پر سر و صدا ترین مرگ یک سوپرهیرو است، بلکه یکی از ماندگار ترین لحظات تاریخ دنیای کمیک محسوب می شود. اما تمرکز این مقاله بیشتر روی Last Stand   ایجاد شده توسط لیگ عدالت در نبرد با دومزدی می باشد. البته باید متذکر بشم که در اون زمان ما هنوز چیزی از قدرت نسبتا مسخره "نمی توان او را به یک طریق، دوبار کشت" دومزدی نمی دانستیم. او در ابتدای داستان با ظاهری عجیب و در حالی که یکی از دستانش به سمت کمرش قفل شده است، حضور پیدا می کند. دومزدی از همان لحظه نخست شرارت خود را نشان می دهد و از کشتن یک پرنده و گوزن و نابود کردن یک درخت و یک کامیون کار خود را شروع می کند. بنابراین ما با یک شیطان یک دستی رو به رو هستیم که حال در برابر قهرمانان این شهر قرار گرفته و قصد نابودی تک تک آن ها را دارد. این نبرد با مقاومت و همیاری لیگ عدالت همراه بود اما آن ها نتوانستند کار زیادی از پیش ببرند و دومزدی موفق شد همه اعضای گروه را شکست دهد. اون داستان نشان داد که دومزدی تا چه حد می تواند خطرناک و تهدید آمیز باشد. هر چند متاسفانه، دومزدی به یک مهره ثابت در داستان هایی که قلم ضعیفی دارند و تنها دنبال این هستند که یک تهدید برای قهرمانان را وارد داستان کنند، تبدیل شده است.

 

5- مرگ سوپرگرل

مرگ سوپرگرل

او در میدان نبرد هرگز کم نمی آورد، روحیه تسلیم ناپذیر و اراده ای پولادین دارد، با قوی ترین و خطرناک ترین موجودات عالم می جنگند و خم به ابرو نمی آورد، اما سوپرمن این بار با آنتی مانیتور رو به رو شده است! اینجاست که سوپرگرل با استفاده از حواس فوق بشری خود فریاد های ناشی از درد سوپرمن را می شوند و با تمام سرعت به کمک او می شتابد. کارا حتی قبل از شروع نبرد می داند که نمی تواند پیروز آن باشد. به هر حال، اگر قدرتی وجود داشته باشد که بتواند پسر عموی توانمند او را این چنین به زمین بی اندازد که از شدت درد فریاد زند، پس حتما میتواند خود او را به نابودی کامل بکشاند. اما سوپرگل امید خود را از دست نمی دهد و به مقابله با آنتی مانیتور می پردازد، نبردی که در شماره هفتم از Crisis On Infinite Earths   به وقوع پیوست. کارا بعد از اینکه توانست برای دکتر لایت کمی زمان بخرد تا بتواند سوپرمن را از میدان نبرد دور کند و به مکان امنی ببرد، به سمت آنتی مانیتور -این موجود عظیم الجثه که تهدیدی برای تمام عالم به حساب میاد- حمله ور می شود. کارا تسلیم نمی شود و آنتی مانیتور را به سمت یکی از ماشین های مخرب خود او پرتاب می کند، در نتیجه هم آن ماشین و هم زره آنتی مانیتور نابود می شود. البته این پیروزی، کاملا موقتی بود، چرا که مدتی نگذشت که آنتی مانیتور تلافی کرد و کارا را با اشعه های مخرب لیزری کشت.

 

4- نبرد نابرابر بیاندر ها مقابل انتقام جویان جدید

نبرد نابرابر بیاندر ها مقابل انتقام جویان جدید

در این جنگ نفس گیر شاهد هستیم که ثور برای نجات هایپریون دستش را از دست می دهد، اما این مسئله باعث نمی شود که ثور از میدان نبرد فرار کند و کم بیاورد، او همچنان در کنار هایپریون -که در این نبرد، تنها عضو باقی مانده از تیم می باشد- می ایستد. این دو قهرمان، در مقابل دو تن از بیاندر های عظیم الجثه و وحشتناک که از قوی ترین موجودات عالم می باشند، به نبرد می پردازند. بیاندر های توانمندی که حتی ثور هم جرئت این را ندارد که آن ها را کوچک و ریز خطاب کند. ولی این همه ماجرا نیست، ناگهان بریدگی در فضا و زمان ایجاد می شود و هزاران بیاندر دیگر وارد میدان نبرد می شوند. حالا دیگر قهرمانان ما می دانند که آن ها نمی توانند در این نبرد پیروز شوند، چرا که چندی پیش و پس از درگیری با تنها دو بیاندر، هر کدام به شدت مجروح شدند، مثلا ثور دستش را از دست داد و هایپریون هم یکی از چشمانش را. اما آن ها تسلیم نمی شوند و با وجود اینکه می دانند قراره شکست بخورند، آماده نبرد می شوند. دقیقا به همین دلیل است که آن ها را "ابرقهرمان" می نامیم. سپس ثور برای لحظه ای سعی میکند پتک Thorr را بلند کند تا مطمئن شود که در حال حاضر "لیاقت و شایستگی" دارد (چرا که این پتک را فقط کسی میتواند بلند کند که "نالایق" باشد) آن ها آماده نبرد می شوند و تصمیم می گیرند باهم به سوی والهالا روند...

از زبان نویسنده: در این پوچی سرد و دلگیر کننده فضای مرده، این دو خدا در برابر شمار زیادی سرنگون شدند. خورشید برای آخرین بار تابید، تنها چیزی که وجود داشت آذرخش و تندر بود و بعد... سکوت همه جا را فرا گرفت.

 

3- شصت ثانیه مرگبار

شصت ثانیه مرگبار

فلش قصد دارد به غار بت من بیاید تا با کمک هم بتوانند معمایی را حل کنند، او به بروس گفته است که تا "یک دقیقه" دیگر به آنجا می رسد، در این داستان می بینیم که "یک دقیقه" می تواند تا چه اندازه طولانی و دیرگذر باشد! بت من پیش از رسیدن فلش، با فلش معکوس -دشمن درجه یک او- رو به رو می شود و حال مجبور است شصت ثانیه با او دست و پنجه نرم کند تا فلش از راه برسد. این داستان به زیبایی تمام نبرد میان بت من و فلش معکوس و هماهنگی آن با گذر ثانیه ها را نشان می دهد، در این داستان همچنین می بینیم که "یک دقیقه" زمان زیادی برای این اسپیدستر شرور می باشد، چرا که او در هر ثانیه چهار مشت به سمت بت من پرتاب می کند! در حالی که ثانیه ها به کندی سپری می شوند، فلش معکوس نامه پدر بت من که از دنیایی دیگر آمده است را پاره می کند و بر خشم بت من می افزاید. نکته جالب این است که پدر بت من در آن واقعیت، خود یک بت من نیز است! بت من خود می داند که نبرد با فلش معکوس از توان او خارج است، هر چقدر هم که در مبارزه مهارت داشته باشد، هر چقدر هم که از تجهیزات پیشرفته و مرگباری استفاده کند باز نبرد با کسی که حتی از "مرگ" سریع تر حرکت می کند کار دشوار و کمرشکنی برای بت من است. در این زمان است که فلش معکوس ثانیه ای می ایستد، رو به بت من میکند و به او می گوید:

فلش معکوس: باید بدونی که تو نمیتونی پیروز این نبرد بشی.

و بت من -در حالی از آن یک دقیقه تنها یازده ثانیه باقی مانده- در جواب به او می گوید:

بت من: خودم میدونم! اما نیازی هم به پیروزی ندارم، من فقط به یازده ثانیه زمان نیاز دارم!

بت من مشت هایش را فشرده می کند، سرش را بالا می گیرد و این یازده ثانیه باقی مانده را نیز به سختی می گذراند.

 

2- بزار بت من با من بمیره!

بزار بت من با من بمیره!

حالا که صحبت از داستان The Buttonو قضیه اون شصت ثانیه مرگبار شد، پس بگذارید نگاهی به ادامه ماجرا بی اندازیم و یک Last Stand هیجانی دیگر را باهم مرور کنیم. بت من دنیای فلش پوینت در واقع هممان دکتر توماس وین می باشد که قتل پسرش باعث شد انگیزه پیدا کند و تصمیم به برقراری عدالت به شیوه خودش بگیرد، او همچنین از یک جفت اسلحه برای نبرد استفاده می کند. ولی در حال حاضر توماس قصد دارد که خودش را بکشد، او آماده شده تا با استفاده از چندین سلاح انفجاری خود را بکشد اما خودکشی او توسط فلش و بت من متوقف می شود، آن ها با استفاده از وسیله ای به نام "تردمیل کیهانی" توانستند خود را به پدر بروس برسانند و مانع آن شوند. چندی بعد، وقتی که دنیای فلش پوینت در حال فروپاشی و نابود شدن می باشد، توماس در اقدامی شجاعانه بروس را بر روی تردمیل کیهانی می اندازد و از او می خواهد که آن جا را ترک کند و جان خود را نجات دهد. او همچنین به آرامی به بروس می گوید:

توماس وین: بزار [هویت] بت من با من بمیره!

در حالی که دنیای او در حال تبدیل شدن به "نیستی" می باشد، این بت من ماشه های خود را دور می اندازد و برای بار آخر نقاب هراس انگیز خود را به چهره اش می کشد. او بدین گونه شعار و باور پشت خانواده وین را به تصویر می کشد:

توماس وین: گاهی وقت ها شکست میخوریم و سقوط می کنیم، پسرم. اما همیشه به یاد داشته باش، خانواده وین هرگز پایین و افتاده نمی مانند، ما همیشه برمیخیزیم.

و بدین ترتیب، توماس وین در یک پانل تاثیرگذار و اندوهناک از بین رفت و به نیستی تبدیل شد.

 

1- انتقام جویان برای مبارزه با ثانوس گرد هم می آیند!

 انتقام جویان برای مبارزه با ثانوس گرد هم می آیند!

این "آخرین ایستادگی" مطمئنا یکی از باشکوه ترین اتحاد های قهرمانان و یکی از بزرگترین نبرد های داستان های مارول می باشد. جایی که ثانوس دستکش بی نهایت را به دست می کند، بدون لحظه ای درنگ دستش را بالا میاورد و با اشارهی نیمه انگشتی خود نیمی از زندگی را از بین می برد. او چنین کاری را کرد تا بتواند دل مرگ (Death) را به دست آورد، اما این دلیل قانع کننده ای برای قهرمانان داستان ما نیست، بنابراین آن ها با یکدیگر متحد شده و در مقابل ثانوس می ایستند. ثانوس این بار قدرتمند تر از همیشه شده و به یک شرور شکست ناپذیر و غیر قابل توقف تبدیل شده است، به طوری که حتی بزرگترین قدرت های عالم هم در برابر او کم می آورند. از این رو، نکته جالب ماجرا دقیقا اینجاست که قهرمانان کاملا اطلاع دارند که نمی توانند در برابر او کاری از پیش ببرند:

متحدان ما حتی پیش از آغاز نبرد نیز شکست خورده اند.

اما آن ها تسلیم نمی شوند و عقب نمی کشند. در حقیقت، اگر مفیستو -شیطان مارول- پا در میانی نمی کرد و سعی نداشت ثانوس را قانع کند که برای مدتی کوتاه جلوی این آشوب را بگیرد، بی شک حمله قهرمانان در همان دقیقه اول با شکست سنگینی مواجه می شد. مفیستو با این کار به طور ناچیزی شانس موفق شدن قهرمان ها را بالا برد. اما ناتوانی آن ها در مقابل ثانوس کاملا آشکار بود و ما شاهد شکست خوردن تک تک آن ها در این نبرد بودیم. مثلا ولورین را مشاهده می کنیم که با ثانوس سرشاخ می شود، اما در یک آن از پای در آمده و فلز ادمانتیوم موجود در استخوان او توسط ثانوس به شکل لاستیکی در می آید! ثور هم به سادگی به شیشه تبدیل می شود. نقش Terraxia نیز در این نبرد کمرنگ نبود، او که به نوعی دختر ثانوس محسوب می شود با مرد عنکبوتی درگیر شده، او را شکست می دهد و همچنین سر فلزی مرد آهنی را از تنش جدا می کند! در حالی که تمام قهرمانان شکست خورده اند، کاپیتان آمریکا -مرد راستین پروردگار- سراغ ثانوس می آید، او آخرین قهرمانی می باشد که همچنان سر پا ایستاده است. اما او نیز مغلوب ثانوس شده و با ضربه پشت دست او کشته می شود. (شما میتوانید سری دستکش بی نهایت را به طور کامل، رایگان و با ترجمه با کیفیت فارسی در اینجا بخوانید و لذت ببرید) در پایان، جا دارد به یکی از جملات مرد عنکبوتی از شماره معروف 67 سری اول مرد عنکبوتی شگفت انگیز اشاره ای داشته باشیم:

مرد عنکبوتی: مهم نیست که من چقدر کوچک جثه هستم. مهم نیست که همه چیز چقدر مأیوس کننده به نظر میرسه [در هر حال] من نباید تسلیم بشم. اندازه من اهمیتی نداره، حتی [رخداد ها و سرگذشت] زندگی من هم اهمیتی نداره. [درسته که] هیچ کس نمیتونه پیروز تمامی نبرد ها باشه، اما هیچ کس هم نباید بدون تقلا و زحمت شکست بخوره!

 

محمد امین حیاتی

Cap-Spider Potter

Copyright © 2020  spidey.ir All rights reserved

منبع: سایت  CBR

(هر گونه کپی برداری از مطالب و تصاویر تنها با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز می باشد)

 

مطالب مرتبط:

خفن ترین لحظات پانیشر در دنیای کمیک

75 لحظه ماندگار در كمیك های مارول

مهمترین اتفاق ها در کمیک های ایکس من: جین گری از مارول گرل به فونیکس سیاه تبدیل میشود

شماره آخر كمیك "دستكش بینهایت"  ترجمه شد + لینك دانلود مستقیم

لحظات ماندگار در كمیك‌ بوک های اسپایدرمن

15 حقیقت مهمی که باید درباره "پسر جهنمی" (HELLBOY) بدانید

10 لحظه برتر «هاکای» (HAWKEYE) در دنیای کمیک بوک

10 مرگ بزرگ و تاثیرگذار در دنیای کمیک

15 دفعه ای که مرد عنکبوتی کشته شد!

20 داستان كمیك بوكی كه اشكتان را در می آورد ...

15 کمیک بوک فانتزی برتر تاریخ

10 دشمن برتر پانیشر (PUNISHER)

10 دشمن برتر ولورین (WOLVERINE)

 

این مطلب را به اشتراک بگذارید :

Submit to DeliciousSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه‌ها   

mtm
#1 mtm 1398-11-15 16:59
دوستان عزیز!
مقالات همکاران بنده نیز مثل مقالات خودم است
هر جا غلط تایپی دیدید بگید تا درست بشه!
نقل قول کردن
moali
#2 moali 1398-11-15 17:08
خسته نباشید آقای حیاتی!

واقعا موضوع بکر و جالبی رو برای نگارش و ترجمه انتخاب کردید.
نقل قول کردن
علی قدیانی
#3 علی قدیانی 1398-11-15 18:53
با سلام و عرض ادب
از نویسنده مقاله اجازه میگیرم که حرفمو اینجا بزنم
با توجه به مشکلات عجیبی که با من پیدا کردید و دلیلش رو هم نمیدونم ، خوشحال شدم که تونستم مقالاتم رو با شما به اشتراک بذارم و اینجا باشم اما با کمال احترام دیگه فعالیتی در این وبسایت نخواهم داشت.
خدانگهدار
نقل قول کردن
hm
#4 hm 1398-11-15 18:55
اوه ، واقعا زیبا بود . اینجاهاس که اشک آدم درمیاد .ممنون
نقل قول کردن
The spider
#5 The spider 1398-11-15 19:05
واقعا این آخرین ایستادگی ها به نظرم نقطه اوج داستان های کمیک بوکی هستن و همچنین تاثیر گذارترین بخش اونها.
واقعا مقاله جالبی بود.
نقل قول کردن
arib
#6 arib 1398-11-15 19:21
یه مقاله فوق العاده و تراژیک. ادم قشنگ گریه اش میگیره. منتظر قسمت دوم هستم. البته اخرین ایستادگی وایت برد توی وان پیس هم واقعا عالی بود البته دنیای مانگا رو هم بخواید حساب کنید لیست باید خیلی بزرگتر باشه
نقل قول کردن
spidey force
#7 spidey force 1398-11-15 22:27
!!Wow
Fantastic is not enough! It's fantabulous!!
واقعا شاهکار بود اقای حیاتی؛عجب مقاله ای.
مقاله لحنی منحصر به فرد و بسیار متناسب با مضمون مقاله بود،دستتون درد نکنه.عالی بود.
نقل قول کردن
Cap-Spider Potter
#8 Cap-Spider Potter 1398-11-16 00:14
خوشحالم که خوشتون اومده و از همتون به خاطر نظرات انرژی‌بخشتون تشکر می‌کنم ;-)
قسمت بعدی هم بزودی ...

#8
U r all most welcome
Those kinda comments have always been motivating me to keep doing so
;-)
نقل قول کردن
Cap-Spider Potter
#9 Cap-Spider Potter 1398-11-16 00:31
uplooder.net/.../...

اولین مقاله و جدید ترین مقاله.
با سرعت فلش داره می‌گذره...!
خوشحالم که Spidey.ir این فرصت رو برای عاشقان کمیک‌بوک مثل من ایجاد کرد، خدارو شکر.
نقل قول کردن
M.S.A
#10 M.S.A 1398-11-16 14:22
ببخشید نظر من را پاکشد؟!
نقل قول کردن
hm
#11 hm 1398-11-19 13:56
خب واقعا عالی بود . توی همچین مواقعی ابر قهرمانان حرف های زیبایی میزنند
نقل قول کردن
Frank castle
#12 Frank castle 1398-11-19 17:30
سلام
ممنون بخاطر مقالتون .
یه سوال مگه نیموئه یا ملکه خون با بانوی دریاچه فرق نداره .پس چرا اینجا نقل بانوی دریاچه هم صحبت به میون اومده .
بعد مورد چهارم نقل پتک thorr توضیحات ندادین که این پتک خلاف پتک خودشه و این چیزها بخاطر همین باعث گمراهی خواننده میشه
ممنون بخاطر مقاله.
نقل قول کردن
Cap-Spider Potter
#13 Cap-Spider Potter 1398-11-19 17:53
با تشکر از جناب ترابی برای گسترش مقاله

به نقل از Frank castle:
سلام
ممنون بخاطر مقالتون .
یه سوال مگه نیموئه یا ملکه خون با بانوی دریاچه فرق نداره .پس چرا اینجا نقل بانوی دریاچه هم صحبت به میون اومده .


سلام، خیر، هر سه یه نفر هستن، فقط تنوع در به کاربردن لغاته.

به نقل از Frank castle:
.
بعد مورد چهارم نقل پتک thorr توضیحات ندادین که این پتک خلاف پتک خودشه و این چیزها بخاطر همین باعث گمراهی خواننده میشه
ممنون بخاطر مقاله.


مقاله رو با دقت بخونید، در حالی که خود CBR هم توضیح نداده ولی من توی پرانتز توضیح دادم.
نقل قول کردن
Cap-Spider Potter
#14 Cap-Spider Potter 1398-11-19 18:06
نقل قول:
باز نبرد با کسی که حتی از "مرگ" سریع تر حرکت می کند کار دشوار و کمرشکنی برای بت من است
uplooder.net/.../...


نقل قول:
بیاندر های توانمندی که حتی ثور هم جرات این را ندارد که آن ها را کوچک و ریز خطاب کند
uplooder.net/.../...

وقتی مقاله درباره دنیای کمیکه، اصطلاحات و عبارات هم باید کمیکی باشه! :lol:
نکنه فکر کردید Easter Egg فقط به سینما محدود میشه :-*

یه نکته‌ی جالب هم درباره قسمت پایینی بگم:
نقل قول:
چرا که او در هر ثانیه چهار مشت به سمت بت من پرتاب می کند
فلش معکوس در هر 1 ثانیه توی نبرد، چهار بار مشت به بت من میزد! این در حالیه که بروس‌لی -که یکی از اولین قهرمان های زندگیم بود- قادر بود در هر ثانیه به طور عادی 9 بار مشت پرتاب بکنه! جالبه، نه؟
uplooder.net/.../...
نقل قول کردن
hm
#15 hm 1398-11-20 18:21
مورد چهارم توی کمیک new Avengers اتفاق میفته ؟ توی کدوم شمارشه؟
ممنون میشم بگید.
نقل قول کردن
Spider-Fan
#16 Spider-Fan 1398-11-20 19:01
خسته نباشید آقای حیاتی... این مقاله قطعاً یکی از بهترین‌های شماست!
لحظۀ top من توی لیست (به جز ۲ مورد Honorable Mentionsای که آقای ترابی قرار دادن) قطعاً آخرین ایستادگی «ثور و هایپریون» توی شمارۀ ۳۲ New Avengers هست...
این لحظه از اون لحظاتیه که آدم به معنای واقعی کلمه اون «جادوی هیکمن» رو حس می‌کنه...
توی اتمسفر تاریک و نفس‌گیر و خالی از امیدی که هیکمن آماده کرده، بعد از این‌که ثور نمی‌تونه چکش Thorr که شرط بلندکردن‌اش «نالایقی»ـه [ uplooder.net/.../...
] رو بلند کنه و متوجه لایق‌شدن دوباره‌اش می‌شه، خوندن این دیالوگ‌های قدرتمند بین او و هایپریون قلب هر کمیک‌فنی رو به درد میآره:
+ زندگی‌م به چیزی... تاریک تبدیل شده بود. تو بهترش کردی، اودین‌سان. آیا در والهالا منتظرم می‌مونی؟
- برادر... امروز تا آن‌جا با تو مسابقه خواهم داد.
uplooder.net/.../...
حقا که هیکمن یکی از ۳ نویسندۀ برتر مارول در این دهۀ اخیره... کارهاش واقعاً unique هستن...
و تشکر از آقای حیاتی...
Keep up the marvelous work!
نقل قول کردن
Spider-Fan
#17 Spider-Fan 1398-11-20 19:02
به نقل از hm:
مورد چهارم توی کمیک new Avengers اتفاق میفته ؟ توی کدوم شمارشه؟
ممنون میشم بگید.

بله؛ شمارهٔ ۳۲...
نقل قول کردن
Cap-Spider Potter
#18 Cap-Spider Potter 1398-11-20 21:38
به نقل از Spider-Fan:

+ زندگی‌م به چیزی... تاریک تبدیل شده بود. تو بهترش کردی، اودین‌سان. آیا در والهالا منتظرم می‌مونی؟
- برادر... امروز تا آن‌جا با تو مسابقه خواهم داد.
و تشکر از آقای حیاتی...
Keep up the marvelous work!


I truly enjoy reading your comments, lookin' forward to receivin' more of these down the road ;-)
نقل قول کردن
hm
#19 hm 1398-11-21 13:42
به نقل از Spider-Fan:
به نقل از hm:
مورد چهارم توی کمیک new Avengers اتفاق میفته ؟ توی کدوم شمارشه؟
ممنون میشم بگید.

بله؛ شمارهٔ ۳۲...

ممنون . کمیک خیلی خوبی بود .
uplooder.net/.../...
لطفا اگه می تونید New Avengers جاناتان هيکمن رو ترجمه کنید
نقل قول کردن
AmirhoseinJafari2005
#20 AmirhoseinJafari2005 1399-11-20 21:37
عالی بود مخصوصا مورد های ۱ و ۲ و ۳ و ۶ و ۸ ;-)
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

42

مردعنکبوتی سیمبیوتی

کمیک های پادشاه سیاه پوش - فارسی - کامل

تولد مجدد قهرمانان

پاسخ به سئوالات مردعنکبوتی

مقالات اسپایدرمن راهی به خانه نیست

حقایق کمیک بوکی

گرین گابلین

50

تاپ 20 - سایت spidey.ir

27

کمیک امپراتوری مخفی

توطئه کلونی

دنیای ونومی

Telegram     Facebook    Youtube red

Aparat     Instagram     Discord                                                                                   

       

 

کمیک بوک های امازینگ اسپایدرمن

نکات جالب مرد عنکبوتی

14

18

26

بزرگان تاریخ اسپایدرمن

مهم ترین داستان های مرد عنکبوتی

006

 

0010

31

29

 لحظات ماندگار اسپایدرمن

28

25

بهترین داستان های اسپایدرمن

لباس های مختلف اسپایدرمن

22

دشمنان معروف مرد عنکبوتی

34

48

45