یكی از بهترین داستان های تاریخ مرد عنكبوتی كه حاوی چندین و چند لحظه ناب و ماندگار است!
همانطور كه در مقاله "10 داستان برتر مرد عنكبوتی" خواندید، یكی از زیباترین و به یادماندنی ترین داستان های كمیكی اسپایدرمن در سال 1983 و در شماره های 73 تا 79 كمیك Spectacular Spider-Man چاپ شد (لینك دانلودش اینجاست). این داستان دارای چندین لحظه ماندگار نیز می باشد كه در این مقاله به آنها پرداخته ميشود.
ابتدا باید عرض شود كه در كل Spectacular Spider-Man كمیك بوکی بود كه در دهه 80 و اوایل دهه 90 میلادی داستان های خوب و با كیفیتی در آن چاپ می شد. برخی از محبوب ترین نویسنده های هواداران اسپايدرمن مثل «راجر استرن» (Roger Stern)، «پیتر دیوید» (Peter David) و «جی. م. دی متیوس» (JM DeMatteis) و ... داستان های فوق العاده ای از اسپایدرمن نوشتند كه اكثراً در این عنوان كمیك بوکی به چاپ رسید. قطعاً یكی دیگر از این نویسندگان «بیل مانتلو» (Bill Mantlo) نام داشت. او به همراه طراحی به نام «ال میلگرام» (Al Milgrom) داستانی در شماره های 73 تا 79 خلق كرد كه به "جنگ اختاپوس با جغد" مشهور است! ناگفته پیداست كه در این داستان دكتر اختاپوس و افرادش با جغد و دار ودسته اش درگیر میشود تا معلوم شود كدامیك رئیس جنایتكاران شهر است. در واقع آنها به دنبال تصاحب دستگاهی بسیار مخرب هستند كه میتواند نیویورك را با خاك یكسان كند! (جغد میخواهد این دستگاه را بدست آورد و به مبلغ بالایی به «كينگ پين» بفروشد ولی اختاپوس میخواهد از آن برای نابودی شهر استفاده كند تا به همه ثابت كند چقدر از ديگران "برتر" است!). ناگفته پیداست كه به زودی پای اسپایدرمن به ماجرا باز میشود و تلاش میكند تا جلوی دكتر اختاپوس و جغد را بگیرد. در ضمن او اینبار «گربه سیاه» (Black Cat) را نیز به عنوان دستیار در كنار خود دارد.
چیزی كه در ابتداي داستان حتی جذاب تر از نبرد اسپایدرمن با جغد و دكتر اختاپوس جلوه میكند، رابطه بسیار جذاب و رومانتیكی است كه بین اسپایدرمن و گربه سیاه در جریان است لازم به یادآوری است كه در آن زمان پیتر پاركر، «گوئن استیسی» را از دست داده بود و هنوز با «مری جین» وارد رومانس جدی نشده بود و به همین دلیل كاملاً شیفته گربه سیاه به نظر میرسد و برای او جانفشانی میكند. در نتیجه اولین لحظه ماندگار زمانی خلق میشود كه در حین مبارزه، دكتر اختاپوس به گربه سیاه شديداً آسیب میزند و باعث میشود تا اسپایدرمن برای نخستین بار بازوهای فلزی دكتر اختاپوس را از بدنش جدا كند!
به عبارتی دیگر تا قبل از آن دیده بودیم كه اسپایدرمن در پایان مبارزات خود با دكتر اختاپوس، نهایتاً بازوهایش را با تار های خود گیر می انداخت یا راهی برای كنترل آنها پیدا میكرد اما این بار در اقدامی فراموش نشدنی بازوهای او را با قدرت هر چه تمام جدا و بار دیگر ثابت كرد كه وقتی پای عزیزانش وسط باشد با كسی شوخی ندارد! این عمل اسپايدرمن بسیار قابل باور بود زیرا این كار را برای عشق كرد. البته عشق میان گربه سیاه و اسپایدرمن از همان لحظه اول محكوم به شكست بود (به دلایل كاملاً قانع كننده ای كه در این مقاله ذكر شد) و همانطور كه میدانید خیلی زود رابطه میان آنها شكر آب شد ولی در آن دوره او به معنای واقعی كلمه به گربه سیاه علاقه داشت و در قبال اش احساس مسئوليت ميكرد و حتي بارها به او هشدار داده بود كه اگر دستيارش باشد ممكن است صدمه شديدي ببيند.
لحظه ماندگار بعدی وقتی شكل گرفت كه اسپایدرمن به سراغ گربه سیاه رفت و با نگرانی شدید او را در آغوش گرفت و با سرعت هر چه تمام به بیمارستان رساند تا زنده بماند:
وقتي هم كه او وقتی جسم نیمه جان و خونین گربه سیاه را به بیمارستان ميرساند، جمله اي بر زبان مي آورد كه بسيار تكان دهنده است: "كمكش كنید... تو را به خدا كمكش كنید!"
او آنقدر نگران گربه سیاه است كه حتی یك شب در بیمارستان مي ماند و مدام خودش را ملامت ميكند كه چرا نتوانسته جلوی این اتفاق را بگیرد. او تا صبح در كنار گربه سیاه باقی ميماند تا مطمئن شود حالش بهتر شده:
اما اگر فكر میكنید كه لحظات ماندگار تمام شده در اشتباه هستید چون بلافاصله در ادامه داستان مي بينيم كه دكتر اختاپوس كه به خاطر جدا شدن بازوانش دچار شوك عصبي شديدي شده، وحشی تر از همیشه بازميگردد تا انتقام سختی از اسپایدرمن و گربه سیاه بگیرد و فقط با كشتن آنهاست كه راضی میشود! (افرادش دكتر اختاپوس او را به مخفیگاهش بر ميگردانند و به درخواست خودش، بدون تزریق داروی بیهوشی يا بي حسي بازوهایش را دوباره به او پیوند ميزنند!):
خبر بازگشت دكتر اختاپوس به گوش پیتر پاركر میرسد و در میابد كه ايندفعه دكتر اختاپوس واقعاً فقط و فقط به كشتن او و گربه سياه مي انديشد. دكتر اختاپوس حتي به بيمارستان محل نگهداري گربه سياه ميرود و در آنجا با اسپايدرمن درگير ميشود. او به اسپايدرمن ميگويد كه شب بعد برميگردد تا هم او را بكشد و هم گربه سياه را! بنابراين پيتر درميابد كه به احتمال زياد آخرین نبرد عمرش را در پيش دارد زيرا شايد نتواند از دست دكتر اختاپوس جان سالم به در ببرد. به همین دلیل او به سراغ دوستان و آشنایانش (مثل «فلش تامپسون»، «هری آزبورن» و ...) میرود و از آنها به نوعی حلالیت می طلبد و ازشان خداحافظي ميكند. اما لحظه ماندگار بعدی زمانی است كه به سراغ زن عمو می میرود و با حالتي بي نهايت عاطفي به او میگوید كه چقدر دوستش دارد. او همچنين تمام پس اندازش را در قالب یك چك بانكی به زن عمویش ميدهد و بدون آنكه توضيح خاصي بدهد با چشماني اشكبار او را ترك ميكند:
سپس از آنجائیكه میداند دكتر اختاپوس حتماً اول به بیمارستان محل نگهداری گربه سیاه میرود تا او را به قتل برسد، به آنجا میرود و در كنار تخت گربه سیاه كشیك میدهد تا برای آخرین بار با دكتر اختاپوس روبرو شود و بدین ترتیب نبرد سختی میان آنها در بیمارستان رخ میدهد:
اسپایدرمن سعی میكند تا هر طور شده دكتر اختاپوس را از گربه سیاه و محل بیمارستان دور كند. او در این كار موفق میشود و دشمن خود را (كه دیگر از فرط خشم و غضب به مرز جنون رسیده است) به یك ساختمان نیمه تكمیل میبرد و در آنجا نبرد سهمگینی میان آنها رخ میدهد. اما اسپایدرمن با درایت خود از پس دكتر اختاپوس بر می آید و حتی جان او را نجات میدهد. جملاتی كه او در پایان به دكتر اختاپوس میگوید بسیار تاثیرگذار است و لحظه ماندگار پایانی این داستان فوق العاده را تشكیل میدهد:
It's time you face the truth! I beat you … despite the fact that you are the deadliest, most dangerous foe I've ever faced …
دیگه وقتشه با حقیقت روبرو بشی! من شكست ات دادم ... علیرغم اینكه تو مرگبارترین و خطرناك ترین دشمنی هستی كه تا به حال باهاش روبرو شدم
Despite the fact that you are at the height of your power!
علیرغم اینكه در اوج قدرت خودت قرار داری!
I'll always find a way to beat you! You'll never win! Never
من همیشه راهی برای شكست دادن تو پیدا میكنم! تو هرگز برنده نمیشی! هرگز!
The police will take you away now! You will have plenty of time to think about that!
پلیس ها میبرنت زندان و اونجا به قدر كافی وقت داری كه به حرفهای من فكر كنی!
One last piece of friendly advice …don’t dare challenge me anymore! I wont warn
you again
آخرین نصیحت دوستانه من هم به تو اینه كه دیگه هرگز مزاحم من نشو! این آخرین اخطار بود!
مهدی ترابی مهربانی
All rights reserved © Spidey.ir 2013
(هر كسي بدون اجازه يا بدون ذكر نام نويسنده و منبع از اين مقاله يا ديگر مقالات سايت در وبلاگ يا سايت خود استفاده كند، مورد پيگرد قانوني قرار خواهد گرفت)
مطالب مرتبط:
لحظات ماندگار در كمیك های اسپایدرمن
بزرگان تاریخ كمیك های مرد عنكبوتی
10 داستان برتر تاریخ کمیک های مرد عنکبوتی
مهم ترین داستان های کمیک بوکی مرد عنکبوتی
تاریخچه کمیک های اسپایدرمن - قسمت اول
معرفی معروفترین دشمنان مرد عنکبوتی
بزرگان تاریخ كمیك های اسپایدرمن: راجر استرن
لحظات ماندگار در كمیك های مرد عنکبوتی: «پیتر پاركر» دمار از روزگار «كینگ پین» در می آورد!
معرفی گروه "شش خبیث" (Sinister Six)
دیدگاهها
واقعاً مقاله خارق العاده اي بود
كلي با اين داستان و لحظات ماندگارش خاطره دارم
ميدوني مهدي؟ برام مهم نيست كه مارول و امثال اسلات در طول ساليان چه بلاهايي بر سر شخصيت محبوب ما آوردند. چون هر وقت دلم از دستشون ميگيره اين داستان ها رو ميخونم و آروم ميگيرم ....
راستي، هر وقت تو اين داستان به اونجايي ميرسم كه پيتر ميره در خونه زن عمو مي تا ازش خداحافظي كنه گريه ام ميگيره ...
آخه لامصبا كدوم ابرقهرمان رو ديديد كه قبل از نبردي كه شايد آخرين نبرد عمرش باشه بره از عزيزانش خداحافظي كنه؟ هان؟ به خدا اسپايدي بهترينه ....
خدا خيرت بده مهدي به لطف اين سايت و اين مقالات تو خيل ها با اين داستان ها و لحظات آشنا ميشند ...
دلمو خنک کردی!
البته به چه قیمتی!هنوز که هنوزه خپل خان تو جسمه اسپایدیه.
خدا کنه یه روز پیتر زنده شه و اختاپوس رو خرخره شو بجوه!
وقتی قضیه بین دشمناش شخصی میشه دیگه میترکونه دشمناشو!
مثلا یکیش همون کینگ پین!
این یکیم که دکتر اختی جون!(اختی مخفف اختاپوس.حال کردی اسم مستعارو؟!)
راستی بازم از این چیزا رخ داده؟(یعنی این که پیتر به دشمناش خیلی آسیب برسونه؟)
بیخود نیست که این اواخر اصلا تو کمیک های اسپایدرمن حضور نداره و الان همش تو کمیک های بی باک(daredevil) پیداش میشه
-----------------------------------------------------------------
آره یه بار کینگ پین رو تا میتونست زدش (تحت تاثیر سیمبیوت سیاه)
آخه چنگالاش شبیه ولورینه
در ضمن یادتون باشه که جغد بیشتر دشمن بی باک (Daredevil) محسوب میشه تا اسپایدی!
بعدشم همه ي اين what if ها الکين چون نويسنده هميشه جوري داستان مينوسه تا همه شخصيت ها بدبخت بشن کلا همشون پايان بدي دارن.اونم از کميک اگر گوئن زنده ميموند چه ميشود اينم از اين.
وگرنه اگه واقعا همه ي اينا تو داستان هاي اسپايدرمن اتفاق مي افتاد پيتر از همه خوشبخت تر ميشد.
راستی آقای ترابی کسی که شماره 15 فانتزی شگفت انگیز رو داشته باشه چه قدر می تونه بفروشتش؟
کمیک شروع خوبی داره. از همون اول روایت داستان شروع میشه و از حاشیه روی و مقدمه چینی اضافی خبری نیست. توی این کمیک میفهمیم که بلک کت (شخصیت مورد علاقه من) و اسپایدی تا چه حد هوای همدیگه رو دارن و پیتر وقتی پای عزیزانش در میون باشه چه واکنشی نشون میده. جدیت خاصی در داستان موج میزنه که قابل باورش کرده همچنین در طول داستان ریتم افت نمیکنه و هر پانل در جای خود قرار داره یا به عبارتی هیچ چیزی اضافی نیست و همه چیز در خدمت روایت داستان قرار داره.ابر شرور های خوبی در این داستان حظور دارند مخصوصا دکتر اختاپوس که باعث میشه داستان از نظر شخیت منفی خوب , در سطح بالایی قرار بگیره. خط داستانی با مهارت و سرراست نوشته شده و پیچیدگی آنچنانی نداره ولی جذابتیت داستان خواننده رو تا آخر داستان نگه میداره. طراحی ها هم با توجه به زمانش خوب بوده.
9.5/10
وات ایف ها همه باید پایان های بدی داشته باشن!(البته به غیر از چند مورد خاص)برای اینکه خواننده بفهمه نویسنده واقعن یه چیزی میدونسته که این کارو کرده!
اون از کینگ پین.اون از حضورش در اسپایدرمن مجموعه کارتونی،یه دونه انیمیشن هم نداره!اون از بازیهاش که با ابر قهرمانای دیگه از جمله اسپایدی رنگ و لعاب میگیره،اون از گربه ی سیاه که الان باهاشه،(بیچاره الکترا اگه بفهمه )اون هم از یه فیلم که اصلا فروش نداشت.دیگه این قهرمان زپرتی به چه دردی می خوره؟
از کجا گیر آوردی ؟
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا