سایت Spidey.ir با كمال افتخار یکی از بهترین داستان های تاریخ مردعنکبوتی را با بهترین کیفیت ترجمه و ادیت تقدیم شما میکند.
این داستان سال 1999 در شماره های 10 تا 12 از كمیك Webspinners Tales of Spider-Man منتشر شد و حاوی بهترین داستانی است که تا به حال با حضور یکی از قدیمی ترین دشمنان مردعنکبوتی به نام «آفتاب پرست» منتشر شده است و در شماره 12 به نقطه ای میرسد که در آن پیتر پارکر به خواب میرود و كابوسی میبیند كه در آن غمانگیزترین لحظات زندگی اش برایش تكرار میشوند.
در مقاله "10 داستان برتر مرد عنکبوتی" درباره این كمیك میخوانیم:
"داستانی بسیار احساسی و تكاندهنده كه یادآور تراژدیهای غمانگیزی است كه پیتر پاركر/اسپایدرمن در طول عمرش با آنها مواجه شده. این داستان بسیار زیبا نوشته شده به طوریكه خواننده را با خود همراه میكند و به او نشان میدهد كه پیتر پاركر هرگز خودش را بابت مرگ بسیاری از عزیزانش نخواهد بخشید. در ضمن طراح داستان با استادی صفحات و پانلهای كمیك های قدیمی و كلاسیك اسپایدرمن را در دل طراحیهای خود جای داده و تجربهای ماندگار برای خواننده خلق كرده است".
Webspinners Tales of Spider-Man #10
مترجم، ادیتور و برگردان کاور: محمد صالح حیدری
ناظر کیفی: مهدی ترابی مهربانی
لینک دانلود غير مستقيم (آپلودبوی)
لینک دانلود غير مستقيم (آپلودر)
Webspinners Tales of Spider-Man #11
مترجم: محمد صالح حیدری
ادیتور و برگردان کاور: علی آذرباد
ناظر کیفی: مهدی ترابی مهربانی
لینک دانلود غير مستقيم (آپلودبوی)
لینک دانلود غير مستقيم (آپلودر)
Webspinners Tales of Spider-Man #12
مترجم: محمد صالح حیدری
ادیتور و برگردان کاور: سیدعلی زرگرمرادی
ناظر کیفی: مهدی ترابی مهربانی
لینک دانلود غير مستقيم (آپلودبوی)
لینک دانلود غير مستقيم (آپلودر)
نظر شما چیست؟
ضمنا برای دانلود دیگر كمیك های ترجمه شده از مرد عنكبوتی و دیگر شخصیت ها اینجا را كلیك كنید.
مطالب مرتبط:
بهترین کمیک های مرد عنکبوتی به زبان فارسی
20 داستان كمیك بوكی كه اشكتان را در می آورد ...
رتبه بندی 10 داستان احساسی/عاطفی مرد عنکبوتی
دارک ترین، خشن ترین و خفن ترین داستان های مردعنکبوتی!
لحظات ماندگار در كمیك بوک های اسپایدرمن
10 حقیقت مهمی که باید درباره "آفتاب پرست" (CHAMELEON) بدانید
15 حقیقت مهمی که باید درباره "کریون شکارچی" (KRAVEN THE HUNTER) بدانید
کمیک "چه میشد اگر مرد عنکبوتی گوئن استیسی را نجات میداد" ترجمه شد + لینک دانلود
"مرگ گوئن استیسی" بهترین داستان تاریخ مارول شد
10 داستان برتر تاریخ کمیک بوک های مرد عنكبوتي+ لینك دانلود مستقیم
مهم ترین داستان های مرد عنکبوتی در 10 سال گذشته
رتبه بندی 15 داستان شوکه کننده تاریخ مرد عنکبوتی
لحظات ماندگار در كمیكهای مرد عنکبوتی: مرگ گوئن استیسی
10 چیزی که از فیلمنامه لو رفته فیلم "سیلور و بلک" (SILVER & BLACK) فهمیدیم!
20 حقیقتی که باید درباره "زن عمو مِی" (AUNT MAY) بدانید
15 دفعه ای که مری جین عمل قهرمانانه انجام داده است!
15 حقیقت مهمی که باید در مورد شش خبیث (SINISTER SIX) بدانید
آیا آفتاب پرست و هایدرو من در فیلم "مرد عنکبوتی دور از خانه" حضور دارند؟
نسخه های عجیب و غریب از آفتاب پرست در دنیای کمیک!
دیدگاهها
به نظر من اگه کسی فقط این کمیکو بخونه به یکی از ویژگی های مهم زندگی پیتر پارکر یعنی تراژدی پی میبره و واقعا به بهترین شکل نشان داده شده بود.
این که خاطرات پیترو به شکل صفحات کمیک نشون میداد هم باعث نوستالوژیک تر شدن داستان شده بود.
ترجمه آقای شیرزاده هم که حرف نداشت.
ادیت هم عالی بود
نمره ۹.۹۹۹۹۹۹..... از ۱۰ (نه ممیز نه دور گردش) که ثابت میشه برابره خوده ۱۰ یعنی
۱۰ از ۱۰
تمام تراژدی های پیتر رو نشونمون میده
من عاشق اونجایی هستم که پیتر خسته میاد خونه ، با زن عموش حرف میزنه و بی رمق روی تخت میافته
....
یا اونجایی که با دشمناش میجنگه و میگه" این خیلی اسونه" (یعنی دیگه از جنگیدن باهاشون خسته شده)
بعد گوئن میاد و در اغوشش میگیره. پیتر میگه دوست داره پیشش بمونه ولی نمیشه چون مثل همیشه گوئن اومده به خوابش ...
طراحی روی جلد هم ک دیگه گفتن نداره! :)
خیلی تنکس که این کمیکو ترجمه کردید انگلیسیشو خونده بودم ولی فارسیش خیلی بهتر بود!
وقتی این کمیک رو میخوندم همین طور گریم می گرفت مخصوصا صفحه آخرش که خیلی برام دردناک بود و دلم کباب شد (اون لحظه ای که زن عمو می به پیتر میگه "عزیزم خواب بد دیدی" و پیتر با لحن خاص و غمگینی میگه "نه" )
حتی الان وقتی دارم این کامنت رو مینویسم، داره گریم میگیره.
خیلی زیبا بود و توی اون کابوس تلخ همه اتفاق ها و رویداد های مهم کمیک رو نشون داد .چه تلخ بود و زیبا
یک شاهکارِ بهتماممعنا، یک جواهر قدرنادیده بین زبالههای دههٔ ۹۰ـی اسپایدرمن، یک مطالعهٔ شخصیت تأثیرگذار و کمنظیر از پیتر پارکر و دشمن قدیمیش آفتابپرست، با مونولوگهایی که مخاطب رو به دلِ دنیای قهرمان داستان میبرن و با طراحیهایی لبریز از احساسات...
تشکر میکنم از استاد ترابی عزیز که این داستان رو به بنده سپردن.
کار ترجمه و ادیت حقیقتاً با وسواس خاصی انجام شد و تلاش بر این بود تا حق مطلب ادا بشه.
امیدوارم شما هم بهاندازهٔ ما از این داستان لذت ببرید و به دوستانی که نخوندنش هم پیشنهاد میکنم به هیچ وجه این کمیک رو از دست ندید.
داستان از این قراره که اواخر دههٔ ۹۰ میلادی یکی از تاریکترین دوران تاریخ صنعت کمیک بود و مارول تا یکقدمی ورشکستگی پیش رفته بود. در نتیجه آخرین تیر ترکش انتشارات، آزادیدادن به هنرمندان بود و به همینخاطر هم وظیفهٔ نوشتن سری جدید «Inhumans» در زیرشاخهٔ تازهتأسیس Marvel Knights رو سپردن به پُل جنکینز.
در کمال تعجب، جنکینز از Inhumansـی که هیچوقت به موفقیت اقتصادی یا هنری خاصی نرسیده بود و انتشارات نمیدونست چیکار باهاش بکنه، کمیک پرفروشی نوشت که جایزهٔ آیزنر بُرد!
مارول هم کمی بعد پیشنهاد نوشتنِ اسپایدرمن رو بهش داد که باز هم در کمال تعجب توسط ایشون رد شد!
دلیلش این بود که جنکینز با وجود اینکه با اسپایدرمن آشنا بود، داستانهای اونموقع شخصیت رو درک نمیکرد و برنامهای براش نداشت. (حق هم داشت. انصافاً اون دوره، دورهٔ مزخرفی برای اسپایدرمن بود. کلون ساگا و مرگ ظاهری مریجین و برگشتش و امثالهم!)
اما دو سال بعد، جنکینز پیشنهاد نوشتنِ داستانی رو به سردبیرش داد که اسپایدرمن رو از معضل continuity و پیچیدگیهای اون زمان دور کنه و به اصلِ ذات و جوهرهٔ این شخصیت بپردازه.
نتیجه شد داستانی که پیشِ روتون میبینید که اولین داستانیه که پُل جنکینز برای اسپایدرمن نوشته و شروع رانِ درجهیکش برای اونه.
ران جنکینز دربارهٔ بازگشت به اون چیزیه که اسپایدرمن رو به شخصیت جالبی بدل میکنه و چه شروع بهتری از اولین خبیث اسپایدرمن برای این کار؟!
به قول خودِ جنکینز، رانش برای اسپایدرمن "انقلاب بیسروصدایی" بود که این شخصیت رو از فضای تاریک و خفقانآور دههٔ ۹۰ بیرون آورد و وارد قرن جدیدش کرد.
بعداً هم دیدیم که داستانهاش چه تأثیر شگرفی روی اسپایدرمنهای «سم ریمی» گذاشتن و با روی کار اومدن امثال مارک میلار و JMS، چطور اسپایدرمن این دورهٔ نحس رو تماماً پشت سر گذاشت...
خیلی مخلصم کیارش جان!
ممنونم از لطفت که همیشه شامل حال ما بوده و وقتی که گذاشتی و خوشحالم که این کار موردپسندت واقع شده.
سرت سلامت!
ممنون بابت ترجمه و ادیت این کمیک.
نقد و بررسی شمارهٔ ۱۰ از سری کمیک "تارافکن: قصه های مرد عنکبوتی" (Webspinners: Tales of Spider-Man).
خطر اسپویل!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان، اتفاقات و شخصیت پردازی:
بعد از یک شکست فاجعه بار و ناراحت کننده، هیچی بیشتر از یک بازگشت حیرت انگیز نمیچسبه. بعد از اینکه اتفاقاتی باعث شدند اطرافیانت ازت دور بشن، فقط یک شانس دیگه داری تا بتونی اونا رو به سمت خودت برگردونی. تا بهشون ثابت کنی که هنوز سرپایی و هنوز عمرت به پایان نرسیده و هنوز هم میتونی لحظات خوبی رو برای دوستات درست کنی. این کمیک دقیقا چنین حکمی رو برای کمیک های دههٔ ۹۰ اسپایدرمن داره. بعد از کمیک های بد متوالی که مارول از شخصیت اسپایدرمن بیرون میداد و هوادارانش رو به صورت پیاپی ناامید میکرد، بالاخره منجی اومد و داستان های اسپایدرمن بعد از خوابی طولانی مدت بالاخره به یاد آوردن که کی هستند و چه سرگذشت درخشانی داشتند. بالاخره به یاد آوردن که باید چطور باشند و چه ماموریت و مسئولیتی دارند. بالاخره تونستند از منجلابی خودساخته بیرون بیان و بازهم لحظات درخشان و ماندگاری خلق کنند و اکثر اینا صدقه سر نویسنده ای به نام "پل جنکینز" هست که تونست کمیک های اسپایدرمن رو به خودشون بیاره. اما واقعا چطوری اینطوری شد؟ چه اتفاقی افتاد که این تحول صورت گرفت؟ جوابش رو فقط میشه با خوندن کمیک پیدا کرد. بعضی کمیک ها هستند که با شمارهٔ اولشون چندان جذبشون نمیشیم و طول میکشه تا خواننده و حتی خود نویسنده با داستان اُخت بگیره. برخی داستان ها هم هستند که کمی باید از کمیک اولشون بگذره تا انرژی واقعیشون رو نشون بدن. اما برخی کمیک ها هستند که از همون اول محتواشون رو به صورت مخاطب شلیک میکنند و نشون میدن که اینجا قراره با بقیهٔ جاها فرق داشته باشه و قراره چیز متفاوتی رو شاهد باشیم. لازمه که بگم این کمیک در کدوم دسته قرار میگیره؟ فکر نکنم؛ چون از همون صفحات اول که گریم کردن آفتاب پرست رو با اون آهنگی که انگار داره روحش رو خَش میندازه و خاطرات تلخ آفتاب پرست از اسپایدرمن رو میبینیم، میفهمیم که اینجا قرار نیست با یک کمیک معمولی رو به رو باشیم و قراره چیزهای هیجان انگیزی رو شاهد باشیم. من عاشق داستان هایی هستم که به همون اندازه که دربارهٔ قهرمانشون هست، به همون اندازه و شاید بیشتر هم دربارهٔ آنتاگونیست داستان هست چون تاثیری که آنتاگونیست روی داستان میذاره فوقالعاده مهم و حیاتی هست و این داستان ها فرصت این رو دارند که از زاویهٔ متفاوتی به شخصیت هاشون نزدیک بشن. مثلا یکی از چالش های نویسنده برای نوشتن این کمیک این بوده که چطور دغدغه های پیتر پارکر رو بدون اینکه تکراری و حوصله سربر بشن، نشون بدیم؟ پل جنکینز تونسته این مشکل رو با روایت داستان از نقطه نظر آنتاگونیست یعنی آفتاب پرست حل کنه و با یک تیر دو نشون بزنه و هم مشکلات پیتر رو به شکل تازه ای بررسی کنه و هم آفتاب پرست رو به خوبی شخصیت پردازی کنه. مخصوصا مورد دوم که خیلی مهمه. آفتاب پرست اغلب مواقع به شکل خبیثی به تصویر میکشه که چندان عمق شخصیتی نداره و بیشتر وسیلهٔ دست بقیهٔ خبیث هاست. برخلاف نورمن آزبورن یا دکتر اختاپوس که قدرت هاشون مستقیماً بر روی شخصیتشون تاثیر دارند، ربط دادن قدرت های آفتاب پرست به شخصیتش همیشه صورت نمیگیره و خیلی کار راحتی نیست. اما این به این معنی نیست که آفتاب پرست کلا خبیث به درد نخوری هست بلکه موضوع اینه که برخلاف کسی مثل نورمن آزبورن که پتانسیل داستانگویی از سر و روش میباره و دست نویسنده رو خیلی باز میذاره، استخراج پتانسیل های شخصیتی مثل آفتاب پرست یا حتی کریون شکارچی نیاز به هنرمندی و خلاقیت خوبی داره. اما همونطور که کریون شکارچی کمیک "آخرین شکار کریون" (Kraven's Last Hunt) رو داره، پس حتما کمیکی هست که بتونه پتانسیل های آفتاب پرست رو نمایان کنه. خوشبختانه پل جنکینز در این کمیک سعی بر همین کار داشته و تونسته بسیار موفق باشه. یکی از خوبی های این موضوع اینه که داستان های اسپایدی رو از زاویهٔ دیگری روایت میکنه. ببینید، هر وقت که اسپایدرمن با خبیثی جنگ و درگیری داشته باشه و بخواد خبیثی رو شکست بده، هرچقدر هم که اون خبیث به نظر ما قابل همذات پنداری و ملموس باشه، بازهم دوست داریم که اسپایدی شکستش بده و برندهٔ ماجرا بشه. اما چنین کمیک هایی از زاویهٔ های دیگری به موضوع نزدیک میشن و نشون میدن هر بار که اسپایدی نبردی رو برنده میشه، به طور ناخواسته میتونه چه بلای بد و اذیت کننده ای سر دشمنانش بیاره که حتی ممکنه اونا رو به بیماری روانی بکشونه و اینطوری میشه به شکل غیر کلیشه ای نبردهای اسپایدرمن و خبیث های دنیای اون رو مورد بررسی قرار داد. جنکینز تونسته قدرت های آفتاب پرست رو به بیماری "اختلال تجزیه هویت" و چندشخصیتی ربط بده و میبینیم که اون خودش رو جای اسپایدرمن یا پیتر پارکر یا حتی جای شخصیت های خودساختهٔ دیگه ای قرار میده. نگاه کنید وقتی که زن عمو می با آفتاب پرست (که خودش رو جای پیتر جا زده) خوب صحبت میکنه آفتاب پرست چقدر کیف میکنه. این موضوع نشون دهندهٔ اینه که آفتاب پرست چقدر از تنهایی رنج میبره که اشاره به این هست که والدینش اصلا از اون راضی نبودند و کریون هم به عنوان برادرش چندان عاشقش نبود و وقتی که محبت های زن عمو می رو میبینه قند توی دلش آب میشه. یا حتی ببینید پل جنکینز از فلش بک ها و اینکه آفتاب پرست اولین خبیث دنیای اسپایدرمن بود چقدر عالی استفاده میکنه و اون رو به عنوان انگیزه ای برای آفتاب پرست به تصویر میکشه. و نکتهٔ دیگری که وجود داره دیالوگ های عالی هست که پل جنکینز نوشته که کیفیت کمیک رو به خوبی بالاتر بردند. مونولوگ های آفتاب پرست دربارهٔ پیتر که به خوبی دغدغه های پیتر رو به تصویر میکشند، تعاملات این دو نفر و... که با دیالوگ های جنکینز به شکل استادانه ای نوشته شدند. حالا این آفتاب پرست رو مقایسه کنید با کارنیج در کمیک "حداکثر کارنیج" (Maximum Carnage) تا تفاوت یک آنتاگونیست بد با یک آنتاگونیست درخشان رو متوجه بشید. و البته مشکلاتی که پیتر داره هم به شکل غیرکلیشه ای و جذابی مطرح میشه و خسته بودن پیتر از فعالیت های اسپایدرمن برای ما واقعا قابل درکه. پل جنکینز در این شماره قدم اول رو چنان محکم برداشت که مخاطب از این به بعد کاملا بهش اعتماد میکنه و فرمون رو میده به دست خودش و قشنگ این جمله تداعی میشه که "اسپایدی دوباره برگشت".
طراحی:
مگه میشه کمیکی که این همه ازش تعریف میکنند و ازش به عنوان بهترین کمیک سال ۱۹۹۹ یاد میکنند طراحی بدی داشته باشه؟ درواقع راستش رو بخواید وقتی شروع به خوندن کمیک کردم هم انتظاراتم از طراحی بالا بود و هم میترسیدم که نکنه تمام تعریف هایی که از این کمیک میشه فقط به خاطر داستانش باشه و طراحی در این موضوع نقشی نداشته باشه؟ چون بارها گفتم که به شخصه فکر میکنم طراحی ها چه نقش مهمی در داستان دارند و چقدر میتونند یک کمیک رو متحول کنند. خب، ذره ای به کار "شان فیلیپس" شک نکنید چون این کمیک شامل یک طراحی ساده و زیبا میشه که کاملا برازندهٔ این داستان هست و باعث تقویت کمیک میشه. به شخصه سعی میکنم خودم رو در بند یک نوع سبک و واقع گراترین سبک نکنم. فقط اینکه ببینم طراحی تونسته داستان کمیک رو بدون دردسر به تصویر بکشه و تونسته لحظات مفرحی رو در کمیک خلق کنه، کافیه تا بتونه نمرهٔ قبولی بگیره. شان فیلیپس تونسته یک سبک ساده اما واقعا تاثیرگذار رو در کمیک پیاده کنه که شاید جزئیات پس زمینه اش در واقع گرا ترین حالت ممکن نباشه، اما خوب بودن جزئیات اصلی و داخل داستان رو ترجیح میدم که فیلیپس اینجا تونسته کارش رو عالی انجام بده. سبک طراحی فیلیپس کاملا روی مخاطب تاثیرگذاره و فیلیپس تونسته کمیکی رو خلق کنه که صفحات شوکه کننده، زیبا و منحصر به فردی رو به وجود بیاره. توی این موضوع رنگ آمیزی هم خیلی به کار فیلیپس کمک کرده. من عاشق اینجور رنگ آمیزی هایی هستم که از رنگ های روشن استفاده میکنند و سعی نمیکنند خودشون رو بیخودی تاریک جلوه بدن، اما بسته به موقعیت ممکنه تغییر کنند و حال و هوای جدی به خودشون بگیرند. رنگ آمیزی های واضح این کمیک که مثل یک داروی قوی برای چشم انسان هستند، تونستند به این موضوع دست پیدا کنند و هم تونستند صحنه های زیبایی رو خلق کنند و هم اینکه به اتمسفرسازی در کمیک کمک کنند. مثلا تصویر شب که در پس زمینهٔ پیتر میبینیم رو مشاهده کنید که چقدر عالی به تصویر کشیده شده در حالی که واقع گرایی آنچنان در اون مشاهده نمیشه اما یه جورایی یاداور تابلوی "شب پرستاره" اثر ونسا ونگوک هست(یا شاید من چنین حسی رو ازش گرفتم). از لحاظ لی اوت فیلیپس تونسته تصمیمات بسیار خوبی رو بگیره. شاید در نگاه اول خلاقیت درخشان در لی اوت ها چندان به چشم نیاد، اما مطمئنا تاثیرش رو در ناخودآگاه خواننده میذاره و باعث میشه که کمیک از یکنواختی و خسته کنندگی فرار کنه. معلومه که شان فیلیپس میدونسته که داره روی چه کمیک تاریخسازی کار میکنه و برای همین سعی کرده بهترینِ خودش باشه. بله، اینم یه جور مسئولیت پذیریه دیگه.
ترجمه و ادیت:
واقعا لقب های "یکی از بهترین ترجمه و ادیت های سایت" و "شاهکاری در ترجمه و ادیت" رو قبل از اینکه این کمیک رو بخونید، درک نمیکنید. چون واقعا هم همینطوره و آقای حیدری برای ترجمه و ادیت این کمیک کاری غیرقابل باور انجام دادن و از این نظر کارشون بسیار قابل ستایشه. ترجمه اکثر وقت ها چیزی بوده که در سایه بوده و کمتر از کار درخشانش تجلیل میشه چون چیز خاص دیگه ای برای مقایسه باهاش نیست، اما وقتی این کمیک رو بخونید متوجه ترجمه بسیار روان و زیبای آقای حیدری میشید. و البته ادیت هم که حرفی برای گفتن نمیذاره و مخصوصا در صفحات اول فوقالعاده است. کاری که روی ترجمه و ادیت این کمیک انجام شده قطعا جاودانه میشه.
خسته نباشید.
با تشکر.
تو کانال تلگرام سایت نوشته بود که دو سری کمیک شامل : اولین سری کمیک های مردعنکبوتی شگفت انگیز یعنی شاهکار استنلی و سری چهار شگفت انگیز جدید در حال ترجمه هستن
خواستم بپرسم که درسته و دارن ترجمه میشن و کنسل نشده؟
(چون هم عاشق چهار شگفت انگیز هستم هم سری اول اسپایدرمن)
ممنون میشم پاسخ بدید
مرسی از نقدت.
مسأله «اختلال تجزیۀ هویت» نیست واقعاً. اون به کل فضای متفاوتی داره که توی مون نایت دیدیم.
آفتابپرست دچار بحران هویته. میتونه شکل و شمایل هر کسی رو به خودش بگیره اما همزمان حقیقتاً هیچکس نمیتونه باشه.
یه مسئلهای که تعجب کردم توی نقدت بهش اشاره نکردی، مکالمۀ آفتابپرست و اون دلقکه «یوجین» بود، اونم مقابل آینه!
اون در کنار اُپرای «پالیاچی» (=دلقکها) که ابتدای کمیک آفتابپرست حین گریم بهش گوش میداد، سرنخهایی هستن از اتفاقاتی که در شمارۀ بعدی رخ میدن و اینکه مقابلۀ آفتابپرست و اسپایدرمن چطور قراره پیش بره...
تا به حال شده چیزی بگیم و عمل نکنیم؟ تا به حال شده چیزی رو کنسل کنیم؟
ممنون از شما و نکته ای که گوشزد کردید.
بله من توی کامنتم دربارهٔ مشکلی که آفتاب پرست داره به اشتباه به اختلال تجزیه هویت اشاره کردم و همونطور که شما گفتید بحران هویتی براش درست تره. و چیزی هم که درباره مکالمه آفتاب پرست و یوجین گفتید هم جالب بود و الان سعی میکنم که به این سرنخ ها بیشتر فکر کنم.
من که منتقد نیستم ولی به نظرم واقعا خیلی خوب از شخصیتی مثل آفتاب پرست یک سوپر ویلن پیچیده ساختن
معمولا گرین گابلین یا یه ویلن خیلی بزرگ و قدرتمند به اسپایدرمن ضربه میزنه اما این در نوع خودش یک خلاقیته
ممنون بابت ترجمه و ادیت این کمیک.
نقد و بررسی شمارهٔ یازدهم از سری کمیک "تارافکن: قصه های مرد عنکبوتی" (Webspinners Tales of Spider-Man).
خطر اسپویل!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان، اتفاقات و شخصیت پردازی:
آروم ترین داستان ها، میتونند بیشترین تنش ها رو داشته باشند. فقط مهم اینه که نویسنده بلد باشه. مهم اینه که نویسنده بدونه که چطور به یک صحنه تنش اضافه کنه و مخاطب رو در تعلیقی قرار بده که صدتا سناریوی پایان دنیا و آخرالزمان و اینا چنین توانایی رو ندارند. بعضی وقت ها فقط اینکه دونفر توی یک انباری متروک و ساکت رو به روی هم بنشینند و فقط باهم حرف بزنند ممکنه کاری بکنند که مخاطب نتونه حتی سرجاش بشینه. بعضی وقت ها یک کمیک برای باحال بودن به اکشن های هرج و مرج زده نیاز نداره. شماره های ۱۰ تا ۱۲ سری "تارافکن: قصه های مرد عنکبوتی" از همین نوع داستان های فوقالعاده جذاب هستند(مخصوصا شمارهٔ سوم). اینجا شخصیت پردازی و داستان برهمه چیز اولویت داره. اینجا تعلیق و تنش یعنی جنگ و دعوای دو نفر سر ایده آل هاشون و تردیدهایی که این وسط براشون پیش میاد. بعد از شمارهٔ اول که داستان آفتاب پرست و اسپایدرمن رو به صورت موازی روایت کرد، حالا اینجا جایی که اونا به هم برخورد میکنند؛ جایی که دو ماشین در مسیرهای موازی با هم دیگه تصادف میکنند. شخصیت پردازی آفتاب پرست به عنوان یکی از دست کم گرفته شده ترین دشمنان اسپایدرمن یکی از مهمترین نکات این کمیک هست. اعتراف میکنم به عنوان یکی از هواداران اسپایدرمن که عاشق دشمنان اون هست، هیچوقت آفتاب پرست یکی از خبیث های معروف من نبوده. درواقع قدرت های واقعا باحالی داره اما موضوع اینه که نوعی شخصیت پردازی ثابت و تثبیت شدهٔ مجذوب کننده مثل گرین گابلین همیشه در داستان های اون به چشم نمیخوره. آفتاب پرست در اکثر وقت ها یک جور تیپ هست که میتونه تغییر قیافه بده و مانعی برای اسپایدرمن باشه. پل جنکینز دقیقا دست روی همین موضوع گذاشته و دوران سختی از زندگی آفتاب پرست رو جلوی چشم ما گذاشته. این موضوع به شکل بسیار فوقالعاده ای در شمارهٔ اول هم برای پیتر و هم برای دیمیتری روایت شد و حالا نوبت رویارویی اوناست. نوبت برخورد اوناست. نوبت رسیدن تنش به بالاترین حد ممکن. نمیشه از این کمیک صحبت کرد و چیزی راجع به دیالوگ نویسی های پل جنکینز نگفت. این کمیک پلات خیلی ساده ای داره. غیر از جایی در اواسط داستان که معلوم میشه دیمیتری هیچوقت مری جین رو ندزدید و اون رو به بالای پل نیاورد و اواخر کمیک که دیمیتری خودش رو از پل بروکلین پرت میکنه پایین، اتفاق خاصی در این کمیک نمیفته. آیا این به این معنی هست که نویسنده این وسط رو آب بسته به کمیک تا به نوعی پر بشه؟ زبونتون رو گاز بگیرید، البته که نه. مهم ترین اتفاقات کمیک در همین لحظات رخ میده. جنکینز با دیالوگ هاش غوغا میکنه. از مونولوگ های شلیکی و عالی پیتر مخصوصا در لحظه ای که اون از وقتی که جلوی کسی که از ناسزا گفتن خوشش نمیاد ناخودآگاه این کار رو انجام میدی میگه که اشاره ای داره به اینکه پیتر هیچوقت نمیخواست به حرف دیمیتری بخنده اما نتونست جلوی خودش رو بگیره داره گرفته تا فلش بک ها و توضیحاتی که آفتاب پرست روی اونا میده. از صحبت های دونفرهٔ پیتر و دیمیتری گرفته تا جایی که آفتاب پرست انگیزهٔ کریون از زنده نگه داشتن اون رو شرح میده. جنکینز چنین صحنه های به ظاهر ساده ای رو به صورتی با دیالوگ هاش باردار میکنه که هیچوقت از یادتون نره. جایی که دیمیتری به پیتر میگه "دوستت دارم" فقط یک شوک سطحی و بیخود نیست بلکه خبر از فروپاشی روانی مردی میده که شیفتهٔ زندگی کسی شده که شاید حتی اون رو دلیل زندگی این شکلیش میدونه. نشان از مردی رو میده که شیفتهٔ کسی شده که با اینکه زندگیش توسط اسپایدرمن به گند کشیده شده اما اون هنوز هم به کارش ادامه میده. کسی که دقیقا زندگی شبیه به خودش داره. همونطور که جنکینز نشون میده دیمیتری به همون اندازه که دوست داره دیمیتری یا یوجین باشه و بره سراغ کاری که دوستش داره به همون اندازه هم نمیتونه جلوی تمایلات "آفتاب پرستیِ" اون رو بگیره و دلش برای آفتاب پرست تنگ میشه و به سوی اون کشیده میشه، همونطور هم ما، جنکینز، دیمیتری و خود پیتر میدونیم که پیتر پارکر هم کسی هست که عمیقا دوست داره یک زندگی ساده داشته باشه و با همسر و زن عموی مهربونش یک زندگی خوشبخت مثل بقیهٔ مردم داشته باشه اما تمایلات "اسپایدرمنیِ" اون که از مسئولیت پذیریش نشات میگیره اجازهٔ این کار رو بهش نمیده و پیتر رو به سمت خودش میکشونه. دقت کردید؟ پیتر و دیمیتری دو روی یک سکه هستند. اگر پیتر به دلیل افکار و اخلاق خودش به سمت اسپایدرمن، به سمت کاری که به مردم امید میده و زندگی های اونا رو نجات میده کشیده میشه، دیمیتری به دلیل فشارهای بیرونی و زندگی نکبت بارش و البته با چاشنی تمایلات خودش به سمت خباثت های آفتاب پرست کشیده میشه. داستانی که دیمیتری دربارهٔ دلقکی افسرده میگه شاید به عنوان نمادی از زندگی آفتاب پرست به تصویر کشیده میشه و ما رو به خوبی با افکار و دغدغه های اون پیوند میزنه، اما اتفاقا اگر دقت کنیم میبینیم که داستان اون دلقک، داستان زندگی پیتر پارکر هست و پیتر بیشتر از هرکسی این موضوع رو درک میکنه. پیتر کسی هست که سعی میکنه زندگی آرامش بخش و امن به مردم هدیه بده (دلقکی که سعی میکنه مردم رو بخندونه و اونا رو شاد کنه) اما این وسط خود پیتر کسی هست که زندگی آرامی نداره و شاید تنها کسی باشه که اسپایدرمن زندگیش رو نابود کرده(دلقک بامزه ای که اتفاقا خودش بیشتر از هرکس دیگه ای درگیر بیماری های روانی و افسردگی هست که شاید بخشیش به طور مستقیم به بامزه بودن و دلقک بودن اون مربوط بشه). پس درسته که پیتر میگه که نمیخواد تظاهر کنه که دیمیتری رو خیلی درک میکنه (و یک جورایی هم درست میگه) و با اینکه چیزهایی که اون به دیمیتری برای بازگشت به زندگی اصلیش میگه از قصد به شکلی کلیشه ای نوشته شدند(به جز جایی که پیتر اعتراف میکنه اگر جای دیمیتری بود دودستی زندگی خودش رو میچسبید) که متقاعدکننده نباشند(مخصوصا برای کسی در شرایط آفتاب پرست) اما ما میدونیم در تمام این دنیا اتفاقا بیشتر از هرکسی پیتر، دیمیتری رو درک میکنه. وای خدایا! یعنی یه جملهٔ "دوستت دارم" میتونه چقدر فلسفه داشته باشه! اگر بخواهیم بر اساس همین فلسفه که اونا به نوعی دو روی یک سکه هستند به این کمیک نگاه کنیم، میشه از نگاهی دیگر به پایان بندی فوقالعادهٔ این کمیک نگاه کرد. پیتر پارکر در پایان این کمیک به طور ناخواسته کاری رو انجام میده که در تمام این سال ها، قلدرها و کسانی که از او بالاتر بودند میکردند: تمسخر علایق و افکار اون در قالب یک خندهٔ عادی و بی آزار. در این لحظه دیمیتری در قالب پیتر پارکر قرار میگیره و پیتر در قالب کسی مثل فلش تامپسون. چند نکته دیگه هم میشه برداشت کرد. اینکه این موضوع نشون میده خیلی از اون قلدرها مدرسه لزوما آدم های شرور و خبیثی نبودند و خیلی هاشون از صورت نیاز و عادت یا حتی یک کار عادی پیتر رو اذیت میکنند. دوم اینکه این موضوع به نوعی سوخت و بنزین این کمیک برای شمارهٔ بعدی هم هست که تاثیر زیادی بر پیتر میذاره. پیتر با خندهٔ ناخواسته اش درواقع باعث نوعی کاتالیزور میشه که منجر به سقوط دیمیتری اسمردیاکف و مرگ او میشه و این چیزی نیست که پیتر به راحتی فراموشش کنه. یک درس دیگه هم در پایان بندی عالی این شماره هست که جایی هست که پیتر طی مونولوگ هاش به مرگ گوئن و اینکه بارها این صحنه رو تمرین کرده و سناریو و دنیای آلترناتیو دیگه ای رو تصور کرده که طی اون پیتر موفق به نجات گوئن استیسی میشه اما این بار هم موفق به نجات دیمیتری نمیشه که نشان دهنده این هست که خیلی وقت ها اینکه خودمون رو سر مرگ دیگران سرزنش میکنیم، کار بیهوده ای هست(این تم رو در شمارهٔ بعدی هم میبینیم). "بهتره پارو بزنی پیتر" این جملهٔ پایانی این کمیک هست. آره میتر، بهتره پارو بزنی، همونطور که این کمیک پاروزدنی موفق برای یک کمیک فوقالعاده به یادماندنی بود. یک کمیک عمیقا جذاب، تراژیک، میخکوب کننده، پرتنش، زیبا، فلسفی و با دیالوگ های زیبا. کمیکی که شخصیت دیمیتری و پیتر رو برامون حلاجی میکنه. داستانی در باب یک دلقک افسرده، یک قهرمان بدبخت؛ یک نجات دهندهٔ گرفتار.
طراحی:
شان فیلیپس در طراحی این کمیک حسابی گل کاشت. شاید این جمله جملهٔ کلیشه ای به نظر بیاد (البته که طراح بهترین کمیک سال ۱۹۹۹ گل کاشته)، اما بعد از خوندن این کمیک، راه دیگه ای برای شروع حرفم پیدا نکردم. فقط حس کردم باید همین اول بیام و حس و ذوقم رو نسبت به طراحی های عالی شان فیلیپس ابراز کنم و خودم و شما رو همین اول کار راحت کنم. این کمیک به راحتی میتونست از لحاظ طراحی (و صدالبته داستان) خسته کننده بشه. به هر حال یک جورایی یک داستان تک لوکیشنی هست که نشون میده دست طراح برای نشون دادن طیف وسیعی از توانایی هاش بسته است. پس فیلیپس خیلی باید حواسش رو جمع میکرد که این کمیک به ورطهٔ خسته کنندگی و یکنواختی سقوط نکنه. در مهارت فیلیپس همین بس که تونسته یکی از ساده ترین و اولیه ترین اما مهم ترین اجزای طراحی رو آلت دست خودش برای هرچه تاثیرگذارتر شدن این کمیک کرده: لی اوت یا همون پانل بندی. گفتن این موضوع یه خورده سخته اما لی اوت چیزی هست که من اسمش رو میذارم "ظرافت طراحی". یه جورایی مثل تدوین توی فیلم ها و سریال ها میمونه. شاید دفعهٔ اول و دوم تاثیر وافر اونا رو متوجه نشیم و یک جورایی جز اجزا و هنرنمایی های پنهان قرار دارند، اما اونا صد در صد تاثیرشون رو بر ناخودآگاه مخاطب میذارند و با اینکه تاثیرشون بعضی وقت ها باید کشف بشه اما اونا از حیاتی ترین موضوعات طراحی و کارگردانی هستند. همونطور که برخی ها تدوین رو به عنوان "چسبوندن فریم های یک فیلم به همدیگه" ساده سازی میکنند(درحالی که تاثیری که تدوین در کارگردانی میذاره وصف ناپذیره)، برخی دیگر هم به طرز ساده لوحانه ای لی اوت رو جدا کردن تصاویر یک کمیک و تبدیل کردن چند تصویر بزرگ به یک تصویر با اجزای کوچکتر میدونند. درحالی که تاثیری که لی اوت بر تجربهٔ مخاطب میذاره خیلی مهمتر از این حرف هاست و این موضوع به خوبی در این کمیک ثابت شده. شاید احساس بشه که لی اوت های این کمیک ساده هستند اما به نظر من اینطور نیست یا شاید هم دقیقا همینطوریه. درواقع در برخی صفحات استرسی که خلق میشه در همین سادگی پانل هاست. شان فیلیپس به خوبی نشون میده که میدونه کی باید پانل هاش رو ساده و مرسوم نشون بده و کی باید به اونا خلاقیت های شخصی تزریق کنه. این موضوع رو در فلش بک هایی از زندگی دیمیتری اسمردیاکف یا همون آفتاب پرست و لحظه ای که اون خودش رو از بالای پل به پائین پرتاب میکنه میبینیم. اما لی اوت تنها چیزی نیست که باعث شده طراحی های این کمیک اینقدر جذاب باشند. سبک طراحی های ساده اما بسیار تاثیرگذار شان فیلیپس و طراحی چهره ها توسط او که به بی نقص ترین شکل ممکن انجام شده (این موضوع رو وقتی که دیمیتری به پیتر میگه "دوستت دارم" و اون با کلافگی و به طرز ناموفق سعی میکنه جلوی خندش رو بگیره به خوبی مشاهده میکنیم) و رنگ آمیزی های بسیار زیبای این کمیک باعث شدند که از طراحی های این کمیک بسیار لذت ببریم. شان فیلیپس در اینجا بعد از شمارهٔ اول به خوبی تونست کار زیباش رو تداوم ببخشه و حالا یک کمیک دیگه وجود داره که اون توش میتونه نشون میده گزینهٔ بسیار مناسبی برای طراحی های این کمیک بوده: یکی از آروم ترین و زیباترین و احساسی ترین کمیک های دنیای اسپایدرمن. من که میگم هنرنمایی اون توی شمارهٔ بعدی ردخور نداره.
ترجمه و ادیت:
کاملا بی نقص و دوست داشتنی چه از لحاظ ترجمه و چه ادیت. کاری غیر از تشکر از من برنمیاد و باید بگم کارتون واقعا فوقالعاده است.
خسته نباشید.
با تشکر.
ممنون از همه افرادی که توی ترجمه ادیت و نشر این کمیک نقش داشتند
از وقتی توی مقاله بهترین داستان های مردعنکبوتی اسم اش رو شنیده بودم دلم میخواست بخونم اش
متاسفانه فعلا نمیتونم بخونم اش ولی در اولین فرصت که تونستم حتما نظر ام رو در مورد اش می نویسم
باز هم تشکر میکنم
اره
فقط علت آیکون تعجبت رو متوجه نشدم چی بود
لینکای دانلود مشکلی ندارن
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا